سلام .این متن رو برای چالش کتابخوانی طاقچه تیر ماه 1402 مینویسم با موضوع کتابی که برنده شدن را بلد است .من کتابی که انتخاب کردم کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم نوشته ی زویا پیر زاد و با صدای بی نظیر خانم شبنم مقدمی است .به جرئت تا بحال بهترین کتابی بود که شنیدم و لحظات فوق العاده ای رو با این کتاب سپری کردم .این کتاب از زبان خانمی به نام کلاریس مطرح میشه . علیرغم اینکه در این کتاب فقط روزمرگی ها و شرایط زندگی کلاریس مطرح میشه ولی روایت بی نظیری داره و شما رو با خودش همراه میکنه .خانواده ی کلاریس خانواده ی پنج نفره ای هستند که ارمنی هستند و در آبادان زندگی میکنند این خانواده شامل آرتوش پدر خانواده ،کلاریس مادر خانواده ،آرمن پسر خانواده و آرمینه و آرسینه دخترهای خانواده میشود .بعد از اینکه خانواده ی جدیدی همسایه ی اونها میشن زندگیشون تغییر میکنه ؛این خانواده ی جدید که همسایه ی اونها میشن شامل مادربرزگ پدری خانواده به نام المیرا سیمونیان ،پدر خانواده به نام امیل و دختر خانواده به نام امیلی میشه .آرمینه و آرسینه و آرمن که با امیلی در یک مدرسه درس میخونن با هم ارتباط برقرار میکنن .آرمینه و آرسینه با دختر اون خانواده دوست میشن و برادرشون هم از این دختر خوشش میاد و سعی میکنه با اون ارتباط برقرار کنه .کلاریس زنی هست که به خواسته های دیگران اهمیت زیادی میده ولی خودش نادیده گرفته میشه مثل تمام بانوان ایرانی که در اولویت آخر قرار میگیرن و ازشون توقع میره که بی کم و کاست بدون هیچ توقعی برای همسر و فرزندانشون هرکاری بکنن بدون اینکه خودشون رو در اولویت قرار بدن .مسئله از جایی شروع میشه که مرد خانواده ی همسایه که همسرش رو از دست داده با کلاریس آشنا میشه علیرغم همسر کلاریس که اون رو نادیده میگیره این مرد که امیل نام داره به اون توجه میکنه و علایقشون خیلی مثل همدیگه ست از جمله کتاب و شعر و هر دو از سیاست متنفر هستن ،این باعث میشه توجه کلاریس خیلی به این مرد جلب بشه و از طرفی علایق خودش رو که در این هفده سال زندگی با آرتوش از یاد برده بود بخاطر مشغله و پرداختن به کارهای منزل و بچه ها به یاد بیاره .اول به چشم دوست با همدیگه ارتباط برقرار میکردن بعد کلاریس حس جدیدی نسبت به امیل پیدا کرد ،کم کم نسبت به خانم هایی که به امیل نزدیک میشدن حسادت میکرد وقتی که امیل به دیدنش میومد خوشحال بود یا آرایش میکرد .از طرف دیگه آرمن که از امیلی خوشش اومده سعی میکنه بهش نزدیک بشه ولی امیلی بیشتر دست به آزار اون میزنه .اگر بخوایم راجع به المیرا سیمونیان هم صحبت کنیم که ایشون هم فرد سخت گیر و بد عنقی هستن که رفتار جالبی در اکثر مواقع از خودش نشون نمیده . ولی اصل داستان حول محور کلاریس میچرخه و از زبون اون بیان میشه .اگر فکر کردید که کلاریس زنی هست که متعهد نباشه و پایبند به خانواده و همسرش نیست سخت در اشتباه هستید ،اون فقط طعم خوش عشق و توجه رو دوباره چشیده که آخرین بار در زمان نامزدی با آرتوش فقط تجربه ش کرده بود . حالا توی این گیر و دار شخصی وارد داستان ما میشه به نام ویولت و امیل توجهش بهش جلب میشه .المیرا سیمونیان با رابطه ی این دو مخالفه و همچنان کلاریس به اونها حسادت میکنه و از پیش آشفته تر میشه .پس سعی میکند از خانواده ی سیمونیان دور بماند ولی بخاطر ارتباط بچه ها این موضوع غیر ممکن میشود .بعد از آن دست به دعا میشود که وارد راه اشتباهی نشود .پس از اینکه ملخ ها به آبادان حمله میکنن و وضعیت بسیار بدی رو به جا میذارن کلاریس متوجه میشه که امیل میخواد با ویولت ازدواج کنه و کم کم بیخیال امیل میشه .بعد از اون خانواده ی سیمونیان از آبادان میرن .آرتوش متوجه اشتباهاتش میشه و سعی میکنه همسر بهتری برای کلاریس باشه .کلاریس هم که علایقش دوباره زنده شدن سعی میکنه بیشتر به خودش برسه .مادر کلاریس میاد پیششون زندگی کنه که از وظایف کلاریس یه مقدار کم میشه و حالش در کل بهتر میشه.