آگاهی دادن خوبه یا بد؟
همه میگن آگاهی بدید بزارید لامپها روشن بشه.
آخه رفیق شاید باید خاموش کنیم و بزاریم تو خاموشی بیان درست کنن یسری کد ها رو.
از بس بیدار بودیم دیگه حتی واسه مریضی ساده که با یه چنتا صحبت دمه گوشی و چنتا ادا حل میشید الان باید بریم دکتر.
شاید باید برعکس بشیم تا درست ببینیم نقشه راه رو.
شاید باید اصلا ندونیم و فقط بریم،مثلا آلیس در سرزمین عجایب که پرسید از کدوم طرف باید برم و تازه فهمید نمیدونه کجا داشت میرفت بالاخره یکی اومد و بهش فهموند.
ما هم باید ندونیم و فقط بریم.نیمه گم شده خودش میاد از لای در و یواشکی صدامون میکنه.بیا،بیا،
ما هم میریم.
مثلا تا الان ادای اگاهانه بودن میدادیم چکار کردیم؟
مثلا تا الان چگووارا شدیم و فیلمهاشو دیدیم و رفتیم سربند با عکسش خریدیم بولد شدیم چی شد؟
یا رفتیم پس گردنمون فروهر تتو زدیم.گفتارمون کردارمون،پندارمون مورد قبول واقع شد؟؟؟
رفتیم جای یکی دیگه نقش دزدی کردیم و پلاک در خونه همسایه رو زدیم سر در خونه خودمون آیا خریدار هم داشتیم؟؟؟
آگاهی خطرناکه عزیزم.اداشم دربیاریم انگار بلدیم،اونم دست خونی کردنش بهتر از ماست،دوتا حرکت بعد یقه میگیره،حالا زر زدیم بلدیم بیا جواب بدیم دیگه.
یه لیوان آب بوخوریم آروم بشیم ببینیم چی شده.
میگم اگر آگاه بشیم و مثلا بدونیم کجا هستیم و دورمون چخبره،مثلا تکیه دادیم به درخت یه دختر زیبا با موهای طلایی،اوووففف.
ازمون بپرسه از کدوم طرف باید برم؟چی میگیم آدرس میدیم؟؟
مجبوریم آدرس بدیم دیگه زر زدیم،استاد شدیم و دانای جهان هستی.?
یا اینکه باز بخاطر یه دختر همه چی خراب میشه؟?
داغ نکنیم ما آدم خوباییم،بهش میگیم کجا میخوای بری و اون میگه نمیدونم و بهش میگیم وقتی نمیدونی مهم نیست کجا میری،اونو بیدار میکنیم و تازه فکر میکنه میبینه عع باید بیدار بشه و تازه میفهمه کجا باید بره.
می پرسه خونه سلطان کجاست؟
ما هم باید بگیم از اون طرف و اونم بگه سپاسگذارم و بره.
ما که الان رو اوج ابرا هستیم و قراره بعد ها بشیم سربحث محفل شبونه.
بشیم سنبل آگاهی بشر نهایتا.
ولی کسی نپرسید آلیس که خواب بود و فکر بازی بچه گونه بود و پی یه خرگوشی که شیطون بود افتاد تو سرزمین عجایب و اصلا نمیدونست کجاست و کجا میخواد بره،یهو رفت و شد زن سلطان.
چرا رفت وقتی تازه آگاه شده بود؟
یعنی نباید داده اطلاعاتی به کسی بدیم و همینکه بیدار شدیم مثل جوجه اردک که اگه حتی روباه رو بعنوان نفر اول میبینه باز فکر کنه مادرشه؟؟
ماهم باید هروقت که بیدار شدیم و اولین نفر د دیدیم بگیم این مامانه،
چرا آلیس فکر نکرد ما هم میتونیم مامانش باشیم و رفت شد زن سلطان؟؟
عزیز دلم شاید آلیس اصلا به ما نگاه نمی کرد.
اون داشت به قصر سلطان نگاه میکرد وقتی بیدار شد.
یعنی تو مطمئنی که آلیس نگاهش اونور بود؟؟
اره عزیزم،اره عشقم.
اگه راست میگی چشاش چه رنگی بود؟؟
چه میدونم رفیق،ندیدم که.
چطور جهت نگاه و دیدی ولی خود نگاه و ندیدی؟
اگر میدیدی که رنگ چشاشم میدید.
این نمیتونه دلیلش باشه.میبینی مثل هر بار دروغهاتو فهمیدم ولی اینبار بهت گفتم بدونی فهمیدم.
مثل اینهمه دروغی که نشون دادیم نفهمیدیم.
آگاهی واسه خودتون،من میخوام بخوابم،میخوابم تو نادونی برم سمت اون خرگوش خوشگل توی باغ که اینقدر محو حضورش بشم از نادونی و نفهمی بیفتم تو سرزمین عجایب و یه ادم آگاه و دانا بهم بفهمونه اسکل بیدار شو.
منم یهو چشم باز کنم و در حالی که مردم واسه تو آگاه دست میزنن برم بشم زن سلطان.
داستانه دیگه نگاه جنسیتی نکن?
اصلا یکار جالب میشه کرد.
این همه خرگوش،بیایید هممون دنبال خرگوش کنیم تو باغ،اینجوری وقتی پرسیدی از کدوم طرف برم راست میگم نمیدونم منم مثل تو هستم.
تو هم میفهمی دروغ نگفتم میگی،چه جالب حتما ستاره اقبالمون جفته.لوس میشی میگی یعنی تو شاهزاده منی منم پز بدم بگم اسب ندارم ولی میتونم تهیه کنم بخوای.
آقایون خانمها.ببخشید بنده مامور ارشاد هستم این سکانس باید بریده بشه.اجازه پخش نداره.
آخه چیزی نشده جناب فقط ارتباط چشمی بود.
نه باید جمع بشه این عیش و نوش.
کی گفته جناب؟؟؟
راستی شما؟؟
کارت شناسایی هست خدمتتون؟؟
کجا داری فرار میکنی؟کی بهت گفته بیای اینو بگی؟
نشد بگیرمش.
میدونم که باز تویی و میخوای منو برگدونی که بشم مثل قدیم.
ببین من خوابم و دنبال خرگوش.گند زدی تو قبلی ولی بعدی و با الیس جوری ازت سوال میپرسم که بگی اونوری و تا برگردی من و آلیس رفتیم و حتی باز نفهمیدی که تو سرزمین عجایب هیچ آدمی نمیدونه کجا باید بره.اصلا نباید بدونه.
اونجا اسمش روشه از هرجا بری میرسی.از هر راه بری،هیچکی هم نیست که بلد باشه همه مثل من و آلیس گیج و خنک هستیم.ما میگیم کجاییم اونا میگن بلد نیستیم ما میگیم کجایید اونا میگن ما بلد نیستیم.
بعد باهم میزنیم زیر خنده و تو همچنان سر پل منتظر آلیس که بتونی بهش بگی آگاهی زیباست.
داستان آلیس حکایت خیلی هامون هست،خسته نشدیم فقط شدیم اشرف مخلوقاتی که حتی میترسه خودشو بشناسه و حتی سوال نمی پرسه چرا یجای کار میلنگه،چرا هستی؟چرا میخوای زندگی کنی؟آیا زندگی میکنی یا باز ادای آدم خفنهارو در میاریم.
از درون آدمها اسرار آمیز تر نداریم.آلیس باشیم که درون خودمون افتادیم و دنبال کاخ دانای بزرگ باشیم.
اینجوری حداقل هندونه به شرط خریدی و شب یلدا سفیدی هندوانه آگاهی به شرط دروغ نمی خوری...