سلام بر رفیق شفیق ام
رفیقی که می داند، در هر لحظه چه می خواهم . به چه می اندیشم.
به کجا خواهم رفت .
و در کجا مانده ام .
خیلی با حوصله ،حرکت می کنم. گاهی مدتها شاید روزها می ایستم ،حتی در ایستگاه توقف مممنوع ...
می دانم که باید حرکت کنم . صدای هیاهوی آشفته بازار روزگار م را ، به خوبی می شنوم. باز انگار سمعک ندارم . نمی شنوم . نمی خواهم بشنوم . هیچ چیزی تکان ام نمی دهد . بارها و بارها
دوباره زیر همان تابلو توقف مممنوع می ایستم .
نگاهم تا فراسوی چهارراه زندگی می رود . مقصدم مشخص است ولی نای حرکت ندارم. راستش گاهی به پوچی محض می رسم . خب چرا باید حرکت کرد ؟ .قرار است چه چیزی تغییر کند ؟ .چه چیزی رخ دهد .؟ چه شود...نمی دانم .
نگاهی همراه و همسو داری که قصد حرکت کردن می کنی .
و یا فقط مثل روال روزمره جریان زندگی که فقط باید حرکت کنی ، می خواهی ادامه بدهی .
آری بیشتر همان چرخه روزمرگی همیشگی تاریخ ...
چرخه ای شبیه چرخه های دیگران ..
چرخه متفاوت را آغاز نمی توانم بکنم . .چون شبیه همه هستم .
عده ای کمی می توانند متفاوت باشند حتی اگر در ایستگاه توقف مممنوع می ایستند برای چند صباحی کوتاه است . پشتکار دارتد بی وقفه در حال حرکت هستند . حرکتی از جنس شوق و امید .
عجبا
عجب از ابن چرخه معیوب .
خدایا چرخ گردون مرا با دستان خویش بگردان تا در سال جدید قدرت و اراده تو بر دستان ناتوان من جاری و ساری گردد و در ایستگاه هاا توقف مممنوع برای چند صباحی توقف کنم و باز مسیر رسیدنم را به مقصدی که تو برایم رقم زدی ادامه دهم امین