مرضیه هداوند
مرضیه هداوند
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

ابرقهرمان زندگی من ۱۳فروردین ۱۴۰۲

سلام بر رفیق شفیق ام
رفیقی که می داند، در هر لحظه چه می خواهم . به چه می اندیشم.
به کجا خواهم رفت .
و در کجا مانده ام ‌ .
خیلی با حوصله ،حرکت می کنم. ‌ گاهی مدتها شاید روزها می ایستم ‌ ،حتی در ایستگاه توقف مممنوع ...
می دانم که باید حرکت کنم . صدای هیاهوی آشفته بازار روزگار م را ، به خوبی می شنوم. ‌ باز انگار سمعک ندارم ‌ . نمی شنوم ‌ . نمی خواهم بشنوم . هیچ چیزی تکان ام نمی دهد‌ . بارها و بارها
دوباره زیر همان تابلو ‌ توقف مممنوع می ایستم ‌ .
نگاهم تا فراسوی چهارراه زندگی می رود . ‌مقصدم مشخص است ولی نای حرکت ندارم. ‌ راستش گاهی به پوچی محض می رسم . خب چرا باید حرکت کرد ‌؟ .قرار است چه چیزی تغییر کند ؟ .چه چیزی رخ دهد .؟ چه شود...نمی دانم .

نگاهی همراه و همسو داری که قصد حرکت کردن می کنی .
و یا فقط مثل روال روزمره جریان زندگی که فقط باید حرکت کنی ، می خواهی ادامه بدهی .
آری بیشتر همان چرخه روزمرگی همیشگی تاریخ ...
چرخه ای شبیه چرخه های دیگران .‌.
چرخه متفاوت را آغاز نمی توانم بکنم ‌ . .چون شبیه همه هستم ‌ .
عده ای کمی می توانند متفاوت باشند ‌ حتی اگر در ایستگاه توقف مممنوع می ایستند برای چند صباحی کوتاه است‌ . پشتکار دارتد ‌ بی وقفه در حال حرکت هستند . حرکتی از جنس شوق و امید .
عجبا
عجب از ابن چرخه معیوب .
خدایا چرخ گردون مرا با دستان خویش بگردان تا در سال جدید قدرت و اراده تو بر دستان ناتوان من جاری و ساری گردد و در ایستگاه هاا توقف مممنوع برای چند صباحی توقف کنم و باز مسیر رسیدنم را به مقصدی که تو برایم رقم زدی ادامه دهم ‌ امین

فوق لیسانس مشاوره خانواده، دانش آموخته موسسه ویلیام گلسر، دارای مدرک IREFT، عضو انجمن دراماتراپی ایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید