مرضیه هداوند
مرضیه هداوند
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

ابرقهرمان زندگی من

ابرقهرمان زندگی من ۲۴مرداد۱۴۰۲

کاش کسی بدون قرار قبلی
بدون اینکه منتظر باشی
کسی از راه برسد و حال دلت را بپرسد

انچه که در دلم می گذرد...
غم تنهایی چون کسی که دل پیچه دارد به خودم می پیچیم ‌ انگار تمام سلولهای سطح شکمم و درون شکمم غمگین است ‌ . انقدر غمگین که دلش نمی خواهد کاری کند میل به غذا ندارد چون مشاهده گری فقط آه‌ های بلند را می بیند .
یک لحظه صبر کن مرضیه جانم
انگار بهم می گه اینقدر غمگین ام که حتی حوصله خوردن و آشاميدن نداری...؟
اره درسته.
حوصله ندارم
دلم می خواد بخوابم ‌ خواب عمیق
خوابی که بیداری نباشد . ولی دلم نمی خواهد اینگونه هم باشم ‌
کارهای موثرم را انجام می دهم سرکار می روم
احوال دوستانم را می پرسم
اَشپزی می کنم
محیط خانه را تمییز می کنم ولی انگار بنزین وجودم بنزین نیست

بنزين نیمه سوز است . ماشين 'وجودم را به تلو تلو می اندازد

انگار ثانیه های عمرم به پایان نزدیک می شود

فوق لیسانس مشاوره خانواده، دانش آموخته موسسه ویلیام گلسر، دارای مدرک IREFT، عضو انجمن دراماتراپی ایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید