چشم سیاه
کلافه ام . می فهمی دلم می خواد زمین و زمان را به هم بریزم . دلم می خواهد توفان به پا کنم قشقرق راه بندازم
امواج هیجانها یم توفانی است به صخره می کوبد به کوسه و نهنگ های دریایی می کوبد. چون خروس های لاری آماده ستیز است . وای چه حجمی از نوسان هیجان . . سر جنگ دارد . ابر قهرمان متوجه می شوی سر جنگ دارد یعنی چی ؟ . یعنی کرکره منطق پایین است . کرکره احساس تا فرا سو رفته است و دست به گریبان فراسو هم شده است
چه کنم
خشمم از توست . . اگر ذره ذره، احساس بی قراری نکنی اینگونه توفانی نمی شوی
لا مصعب احساس های ناچیز ات را ببین
اینقدر که خوراک بهش نمی دهی ، مجنون میشود...
چون گرسنه ای که به انبار گندم دست پیدا می کند .
بگذار بگذرد....
به ایمان می گویم .
ایمان جان می توانم بپرسم نقش شما کجاست؟ در میان این امواج متلاطم ؟
چگونه می خواهی به من کمک کنی
گاهی وقتها احساس' می کنم عقب نشینی می کنی نا مچ من را بگیری .
ببینی من تا کجاها بدون تو می روم
چه می شود حضورت پررنگتر باشد تا قبل از اینکه من خودم را به دام کوسه ها نندازم
خیلییی بیشتر حواست به من باشد. خیلی زیاد .