چشم سیاه دخترک قشنگ من
چقدر تنهاییی غلبه کرده است
توی این دنیای رنگارنگ. تنها .... پشت میز کارت می نشینی و کار انجام می دهی .....
که زمان بگذرد و چه به دست بیاوری...اندکی ریال که نمی دانی کی بدست ات می رسد و کی می رود
چه چیزی را از دست می دهی و چه چیزی بدست می اوری
نگاهی به خودم می کنم خسته ام . . نای رفتن ندارم ...
دگر دوست ندارم حتی کسی صدایم را بشنود چه برسد که بخواهد برای مرحم باشم .
در خویش فرو رفته ام
انگار دلم می خواهد که لحاف کرسی زمستانی را محکم بغل کنم که مبادا سو سو ی باد زمستانی نگذارد چشمانم گرم شود
و مشتاق یک خواب سنگین هستم .تا زمستاني دگر یا زمستانهای دگر...