۲۱ مرداد ۱۴۰۲
بدون قرار قبلی سر قرار امدم تا ببینم ات
نبودی . ان حوالی چرخی زدم و رفتم
به این فکر می کردم که حتما باید برای دیدار ها قرار قبلی باشد ؟
نمی شود که یهویی دیداری تازه گردد.
حتما باید در قوانین و قرارداد های ساختگی روزمره باشد ...
کاش'در دنیای رباتیک ادمها اپلیکشن بدون قرار قبلی هم ساخته می شد که با یک اشاره دیدازی تازه می شد
راستش این قرار های بدون قرار قبلی یا قرارهای یهوییی عجیب به دل می نشیند .
امشب سر یک قرار از'قبل مشخص شده رفتم . مرحوم مهسا را نمی شناختم . فقط یک بار در جلسه کودکانه اسفند ۱۴۰۰ به مدت کوتاهی دیدمش . امروز امدم به پاس قدردانی از حضورش'و هم اینکه به دوستان غمدیده اش بگویم که فراق سخت است.
چیزی که از'صحبت های جمع شنیدم و الان دارم بهش فکر می کنم
حضور موثرش بود
واینکه همه ادمها از نبودن و نداشتن یک نقطه امن احساس تنهایی می'کردند .
شاید هر کسی به خاطر ترس از قضاوت، همه چیز'را در درونش'می ریزد .
شاید در دنیای بزرگترها جرات بودن نمی کنیم و خود را با دنیای کودکانه پیوند زده ایم همه ما نیاز داریم که در دنیای بزرگترها باشیم جایی امن .....
البته به نظر من، ما خودمان را با شغل ها و درامد و خونه و .... برچسب های اجتماعی پیوند زده ایم ولی اینها حال دل ما را خوب نمی کتد .
هر کدام در نقطه امن تنهایی خود کز کرده ایم و ذره ذره شاهد خاموش شدن خودمان هستیم
فقط در حال بلند فکر کردن هستم .
قبل ازاینکه دیر شود
کمی خودمان را دریابیم .
من از قرار امشب
ااحساس پشیمانی به خاطر نبودهایمان ...
احساس گناه به خاطر قضاوت کردن هایمان ....
احساس تنهایی ....
احساس ناامیدی ....
در بیشتر دوستان دیدم .
احساس قدردانی ...
احساس مهربانی ...
عشق ...
و دوست داشتن را هم دیدم ....
با حضورتون انگار خواستید بیان کنید که ما هستیم ولی خودمان در مانده ایم ....
دل می خواهد یک قراری برای این در راه مانده های دیوانه بگذاریم که درفضایی امن با هم گفتگو کنن و همان جا حرفها را خاک کنند که مبادا به خاطر ترس از قضاوت , در سینه هایشان بماند و به تنهایی این بار را حمل کنند
ولی دلم خواست بگوید
به قرارهای بدون قرار قبلی فکر کنیم .