به دختر ها نگاه میکنم که با لباس های مشکی زیبایی که به تن دارند ، در سالن خالی مشغول رقصیدن هستند ؛ عده ایی از انها که نمیرقصند ، کفش هایشان را دستشان گرفته اند و اوازی را زمزمه میکنند و می خندند
سالن خیلی وقت است که خالی است ؛ ولی هنوز شور و شوق بعد از نمایش بین دختر ها باقی مانده است ؛حتی شاید کمی بیشتر شده ؛
گل های قرمز و زرد و صورتی که در گلدان های زیبایی گوشه به گوشه سالن را زینت داده اند ، و نور های طلایی و سفید لوستر بیشتر سالن را باشکوه کرده اند ؛
روی زمین کمی شربت ریخته و انعکاس نور چراغ ان را طوری درخشان کرده که انگار الماس قرمز رنگی را ذوب کرده اند و ان را از عمد انجا ریخته اند ، حتی بهم ریختگی ها هم انگار با هدف خاصی برای زیباتر نشان دادن این سالن انجام شده اند ؛
من دور از جمعیت ایستاده ام و به دختر ها خیره شده ام و لبخند مسخره ایی میزنم که باعث می شود بیشتر از قبل خجالت بکشم ؛
ای کاش رقصیدن را بهتر بلد بودم