ساعت دوازده و بیست دقیقه ظهر بود .درحین رانندگی به همسرم زنگ زدم و شرح حال مختصری دادم در مورد صحبتهایی که شنیده و اقداماتی که انجام داده بودم وبه سمت مدرسه پسرم راندم .
برای اولین بار بود که وارد هنرستان پسرم میشدم.رسیدم جلوی مدرسه .کت چهارخونه ی سفید و مشکی و شلوار شیری رنگ پوشیده بودم . شال نخی گل گلی ام رو، سرم کردم. وارد دفتر معاونت شدم .خودم رو معرفی کردم و گفتم باید ساعت یک به همراه پسرم ، میدان هروی باشم ، عجله دارم و خواهش کردم زودتر اجازه خروجش رو صادر کنند.
معاون مدرسه بعد از احوالپرسی پرسید" مگه شما کارهای مدرسه بچه ها رو تقسیم نکرده بودید؟مگه قرار نبوده که کارهای مدرسه پسرتون با باباش باشه ؟پس چطور شما اومدید؟ "
از این سوال غافلگیر شدم .حقیقت اینه که من به سختی همسرم رو قانع کرده بودم انجام مسایل ثبت نام مدرسه ماکان رو بعهده بگیره و با هاش قرار گذاشتم که هر کاری مرتبط با مدرسه پسرانه به ایشون محول بشه و کارهای مدرسه دخترانه به من محول بشه. تعجب کردم .مگه آدم هر صحبتی توی خونه بشه به معاون مدرسه میگه؟
یک لحظه نگران شدم که چطوری و با چه ادبیاتی دراین مورد صحبت کرده ؟ دیگه چه چیزهایی ممکنه گفته باشه ؟ خب طبیعتا عجله داشتم و وقت نداشتم به این نگرانی بپردازم .جواب سوال معاون رو ندادم و فقط لبخند زدم.
پسری حدودا 17 ساله ، لاغر ، قد بلند و با لباسی غیر از لباس فرم مدرسه ، وارد دفتر شد . ناظم گفت : با خودت چیکارکردی پسر ؟کنجکاو شدم و سعی کردم صورت پسر رو ببینم.روی گونه سمت راست صورتش جای بخیه داشت .ناظم رو کرد به من و با خنده گفت : این بچه پشت فرمون داشته رانندگی می کرده که خوابش برده. توی شهر رانندگی میکرده نه توی جاده .توی خیابونهای شهر پشت فرمون خوابش برده . باورت میشه ؟
گفتم خیلی وحشتناکه . شکر خدا که آسیب جدی ندیده .
معاون متوجه شد پسرم توی سایت کامپیوتره . در کلاس رو زد و درحالیکه در نیمه باز بود از معلم اجازه خروج خواست .معلم مخالفت کرد و گفت تا پایان کلاس فقط چند دقیقه باقی مونده . بعد دانش آموز میتونه بره .
من که توی راهرو ایستاده بودم و مکالمه رو می شنیدم ، دوباره به معاون اصرارکردم " همین الان هم دیرم می شه، چه برسه به چند دقیقه دیگه . لطفا مجدد از معلم خواهش کنید "
معاون : " همسرتون خیلی آدم آرومی هستند اما برعکس شما چقدر نگرانید !"
من: "حق با شماست .آخه من آدم آن تایم ی هستم. وقتی تاخیر دارم ، ناخودآگاه استرس پیدا می کنم ."
به مدرسه گفته بودم ساعت یک باید جایی باشم اما ساعت دقیق ، یک و چهل و پنج دقیقه بود.
در مورد اینکه "دیرم شده " کمی اغراق کردم تا سریعتر کارم راه بیافته . متوجه نبودم که اولین برداشت first impression اولیای مدرسه در مورد خودم رو خراب کردم.