بعد از به دنیا اومدن بچه دوم ام ، انگار کار بچه داری برای من دو برابر نشد، بلکه چهار برابر شد.دغدغه های معمولی یک مادر دو تا بچه کوچیک با اختلاف سه سال ،برای من گاهی مثل بحرانهای پیچیده لاینحل بنظر می اومد.
من اغلب کلافه و غمگین بودم و احساس میکردم تو وضعیتی گیر افتادم و اسیر شدم که اصلا ازش اطلاع درستی نداشتم.
همون وقتها، یک بار تو ی استخر با یک خانم غریبه ،شروع کردم به صحبت کردن.تقریبا پانزده سال بزرگتر از خودم بود.
غر زدم که:
" آره تا چند سال پیش ، بعد از اداره ، کلاس ورزش و زبان میرفتم.آخر هفته ها سفرو تفریح داشتم .زندگی پر از لذت بود.
حالا مادر شدم بدون اون تفریحات و همراه با کلی رنج .
چرا؟ چون خانواده یا جامعه اصلا منو برای مادر شدن تربیت و آماده نکرده بود ."
اون خانم بدون حس همدلی ، خیلی رک ، تو ذوقم زد . یه حرفی زد و رفت .
دقیقا یادم نیست چه کلماتی گفت اما مضمونش این بود که
"غرغر بیخود نکن .بساط مظلوم نمایی تو جمع کن .مادر شدن چیزی نیست که کسی به کسی یاد بده ."
اون موقع خیلی جا خوردم و عصبانی هم شدم .تو دلم گفتم چه آدم گستاخ و بی حوصله ای !چه نیازی بود با من غریبه اینقدر صریح و بدون ملاحظه، صحبت کنه !
اما الان که زمان گذشته و به یاد اون خانم می افتم دیگه از حرفش ناراحت نمی شم.
اون دلیلی نمی دیده که خودش رو تو دنیای مطلوب من نگه داره .
فک کرده حقیقتی رو میدونه و اگه این حقیقت تلخ باشه،حتما باید نظرش رو به من بگه .
لطفا به این سوال من فکر کنید و پاسخ بدید.
اگه شما تو موقعیت اون خانم باشید، اگه کسی حرفی بزنه که به نظرشما احمقانه باشه ، آیا صریح بهش می گید که به نظر شما اون حرف احمقانه است ؟ یا برای رعایت ادب ، برای حفظ محبوبیت ، ... اظهار نظر تندی نمی کنید؟
بذارید خودم اول ، جواب بدم :
اگه غریبه ای در مورد استدلالی ،نظرم رو بپرسه ، حتی اگه بدونم حرفش اشتباهه است ، تو ذوقش نمی زنم.ممکنه نقدش کنم اما نه با صراحت و تندی .دلم نمیخواد گستاخ به نظر بیام.
تا حالا نشنیدم کسی بگه فلانی چنان عالی تو ذوقم زد که باعث شد رشد کنم و آگاهیم بالا بره ! شما شنیده اید؟