در باشگاه بیلیاردچند دست میز چهارنفره گرد، برای استراحت وجودداشت.دورترین و کنج ترین میز رو انتخاب کردم و نشستم و مشغول خوندن کتاب "جزءاز کل" شدم.
یک لیوان قهوه آمریکانو و دو عدد کوکی گردویی و کیف رودوشی و کاپشن و موبایل ام رو روی میز گذاشتم و درحین خواندن ،گاهی نگاهی به ساعت موبایلم می انداختم .مراقب بودم که اگه زمان ، به ساعت پایان کلاس کیک بوکس پسرم ،نزدیک بشه، مطالعه رو متوقف کنم .
اما در این بین من نود دقیقه فرصت داشتم که کتاب بخونم.
سالن بیلیارد شلوغ تر از همیشه بود.تمام هشت میز ،پراز بازیکن ها بود.(بازیکن درسته دیگه؟به کسی که بیلیارد بازی میکنه بازیکن میگوییم.)
من از بیلیارد چیزی نمیدونم اما موضوع جالب برام این بود که از همه ی رنج های سنی در بین عاشقان بیلیارد توی سالن ،دیده میشد.از نوجوان سیزده ساله بگیر تا آقای هفتاد ساله.نوجونها زیاد سیگار روشن می کردند و مسن تر ها بیشتر توی بوفه پول خرج می کردند.
صدای موسیقی بصورت ممتد از استریو پخش میشد گاهی صدا ضعیف بود و گاهی ولیوم صدا بالا می رفت.گمانم بازیکنی ، یک دست بازی را گند می زد و بعد ولیوم را پایین می کشید و وقتی دست بازی دیگری را گل می کاشت ، ولیوم صدا را بالا می برد انگار بخواهد همه را در شادیش شریک کند.
با این همه من اونقدر محو در کلمات جادویی کتاب بودم که تمرکزم صد درصد روی داستان جسپر و جریان ترک تحصیلش از مدرسه بود.
متوجه نشدم چه موقع متصدی سالن ، به میز من نزدیک شد .
شنیدم یکی پرسید چه کتابی میخونید؟
نگاه کردم و دیدم متصدی سالن که تمام موهاش سفید شده بود و بوی سیگارتندی میداد ، یکی از صندلیهای میز رو جابجا کرد و کنارم نشست و منتظر جوابم شد.
مختصر و کوتاه توضیحی راجع به اسم کتاب و نویسنده و داستان کتاب دادم .
متصدی زیاد مشتاق شنیدن جواب من نبود پرید تو تعریفهام و گفت من بیشتر سفر نامه میخونم.آدم وقتی مدت زیادی تو کشتی بمونه بالاخره باید یک جوری زمانش رو بگذرونه.
من فقط کلمه کشتی رو شنیدم و انگار برق منو گرفت اصلا بقیه توضیحات رو نشنیدم . با خوشحالی و شگفت زدگی پرسیدم کشتی؟شما دریانورد بودید؟(خب معلوم بود که حالا دریانورد نیست .حالا بازنشسته شده و متصدی سالن بیلیارده. )
-بله . من افسر دوم کشتی بودم.سفرهای دریایی زیادی داشتم .
-باورم نمیشه !خوش بحالتون! شما آرزوهای نزیسته منو زندگی کردین.
-حالا که اینطوره ، من کلی خاطره از دریا دارم که میتونم برات تعریف کنم.
از سفرشش ماهه اش به کانادا گفت ، از خشونت های اقیانوس به اصطلاح آرام، از نحوه کارکرد جالب کانال پاناما .از طلوع ها و غروبهای شگفت انگیز دریا ،از دزدهای دریایی سومالی و نحوه رفتار کاپیتان و استانداردهای بیمه کشتیرانی ، ازحوادث و سوانح کارکنان درحین سفر و نحوه درمان های اضطراری ،از دلتنگیها و اضطرابهای دوری از خانواده .
من سوال می پرسیدم و آقای افسر دوم سابق ، باحوصله جواب میداد.
اصلا گذشت زمان رو متوجه نشدم.نود دقیقه تمام شد.خداحافظی کردم اما چرا یادم رفت اسمشون رو بپرسم؟خب میدونید چیه؟من نگران نیستم.حالا مطمئن بودم که جلسه بعد به محض اینکه پسرم رو رسوندم سر کلاس، قطعا میام پیش دوستِ خوش تعریفِ جدیدم و او دوباره از خاطراتش خواهد گفت و من سراپا گوش می شوم.