ShahrzadGhanbari
ShahrzadGhanbari
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

مهمترین علامت که نشون میده آقا به موندن در رابطه با خانم , علاقمند نیست

نشانه هایی ازعلاقمند نبودن طرف مقابل در رابطه
نشانه هایی ازعلاقمند نبودن طرف مقابل در رابطه

ساعت شیش و نیم عصر ، هوا تاریک شده بود و ترافیک زیاد بود .پسرم رو رسوندم به باشگاه ورزشی .

تصمیم گرفتم تا تموم شدن کلاسش - یک ساعت و نیم آینده - همونجا تو ماشین منتظر بمونم .

ماشین رو خاموش کردم اما فراموش کردم که چراغهای ماشین رو خاموش کنم.

صندلی ماشین رو خوابوندم .درها رو قفل کردم و سعی کردم بخوابم.

بشدت خسته بودم اما ذهنم آروم نمی شد .این عادت ذهنمه که مدام در حال نشخوار کردن افکار قدیمیه.

و به طور کلی خاموش کردن ذهنم و متوقف کردن جریان فکرها ، معمولا کار آسونی نیست .

خوابم نبرد .تصمیم گرفتم با این افکار نجنگم .در کنارش ، هیچ کاری انجام ندم و سعی کنم فقط استراحت کنم.

بعد از گذشت نیم ساعت ، متوجه شدم چراغهای ماشین روشنه. خاموشش کردم .

بعد متوجه راننده خانمی شدم که ماشینش رو پشت سر من پارک کرد .از ماشین پیاده شد و رفت توی پیاده رو ، کنار ماشین من ، روی دیواره کوتاه کنار پیاده رو نشست و شروع کرد به صحبت کردن با موبایلش .

یک مانتوی مشکی ساده پوشیده بود و روسری اش رو محکم گره زده بود و هیچ اثری از آرایش روی صورتش نبود اما به نظرم اومد که چه خانم زیبایی .از توی پیاده رو به من لبخند زد.

از ماشین پیاده شدم .رفتم نزدیک خانم و منتظر پسرم ایستادم.

با وجودیکه کت چرم قرمز رو پوشیده بودم و زیپ کت رو تا آخر بالا کشیده بودم ، سردم شد. خواستم برگردم داخل ماشین .

خانم صدام زد و بدون مقدمه گفت کت چرمت خیلی قشنگه اما بدن رو گرم نگه نمی داره. دوست پسرم بهم گفته که اینجا داره ورزش میکنه .بی خبر اومدم ببینمش . البته از اینجا رد می شدم .من مژگانم .راننده اسنپ هستم .یک مسافر رسوندم اسپیناس پالاس. گفتم حالا که اینجام ، منتظر بشم تا ورزشش تموم بشه ببینمش . من متولد 64 ام .شوهرم مرده .حالا دوست پسر دارم.

من: چه خوب که دوستتون به ورزش علاقه داره .(نمیدونم چرا هنوز گفتن کلمه دوست پسربرام سخت بود. )

مژگان : خودش پسر خوبیه .اما من از دوستاش خوشم نمیاد .بهش گفتم وقتی دوستات خونه ی تو باشند ، من اونجا نمیام .تو بیا خونه من . نه اینکه تهدیدش کنم ها اما خیلی جدی گفتم یا دوستات یا من . حالا دیگه کمتر با رفیقاش وقت می گذرونه.

من: (دلم می خواست بگم دست از کنترل این آدم بردار اما بجاش فقط گفتم ) "آها ! " .

مژگان : حالا به نظرت بهش زنگ بزنم بگم اومدم جلوی باشگاه ؟ فک نکنه بهش اطمینان ندارم؟ نه اینکه بهش شک داشته باشم ها ، نه ، فقط میدونی که باید هر از گاهی مردها رو چک کنی . اگه رهاشون کنی فک میکنند که تو خیلی پخمه ای.

من : (با خودم فکر کردم که نشانه های زیادی در این رابطه وجود داره که نشون میده این رابطه اشتباهه . اما ترجیح دادم نظرم رو برای خودم نگه دارم و فقط شنونده باشم . پس گفتم) "نمیدونم چی بگم ."

مژگان بصورت متکلم وحده صحبت می کرد و جزییات زیادی از رابطه اش رو برام تعریف کرد. ایشون علاوه بر خوش رو بودن ، چقدر آدم راحتی بود. اگه من باشم ، با یک غریبه ، خیلی کمتر و محافظه کارانه تر در مورد اطلاعات شخصی ام صحبت می کنم .

خوشبختانه دیدم پسرم از باشگاه بیرون اومد . سریع خداحافظی کردم و به ماشین برگشتم .

استارت زدم اما ماشین روشن نشد . چند بار دیگه سعی کردم و متوجه شدم که نه قرار نیست روشن بشه. یک پیغام به رنگ زرد پررنگ ، روی مانیتور جلو ، با متن low battery ظاهر شده بود که نشون می داد " باتری تموم شده".

مکانیکی تو فاصله پنجاه متری ام قرار داشت .رفتم و درخواست کردم که با روش باتری به باتری ، باتری ماشینم رو شارژ کنه.پیر مرد خسته تر از اون بود که دنبال مشتری جدید بگرده .در کمال تعجب بهانه آورد و بهم جواب منفی داد .

برگشتم سمت ماشین و به مژگان که همچنان توی پیاده رو ایستاده بود توضیح دادم که چه مشکلی پیش اومده .

فورا گفت :صبر کن .دوستم تو ماشینش کابل مخصوص باتری به باتری داره .الان بهش زنگ می زنم.

می بینی هیچ اتفاقی بی حکمت نیست ها. من باید اینجا می بودم که الان مشکلت راه بیافته .

زنگ زد به دوستش و جریان نیاز به کمک رو گفت . در حالیکه طرف مقابلش شوکه شده بود که مژگان خانم در اون ساعت در اون مکان چیکار میکنه ، سریع با پژو 206 سفید رنگش از پارکینگ باشگاه بیرون اومد .مژگان تا لحظه رسیدن دوست پسرش ، تلفنی باهاش صحبت میکرد .

دوست پسر یک آقای حدودا 40 ساله بود .درشت هیکل و کم مو و سنگین وزن .یک نفر دیگه هم روی صندلی کناری اش نشسته بود که به محض دیدن مژگان خانم ، پیاده شد و سریع ناپدید شد.

مژگان خانم خیلی صمیمی دست دوستش رو گرفت و در حالیکه چشماش از خوشحالی برق میزد ، با یک حس شوخ طبعی شروع کرد به احوالپرسی کردن . بعد به آقای دوست که قیافه کاملا جدی به خودش گرفته بود گله کرد که چرا باهاش بیشتروقت نمیگذرونه ؟

به وضوح میشد ببینم که آقای دوست از جواب دادن به مژگان طفره می رفت .

در نهایت آقای دوست باتری ماشینمو شارژ کرد.بعد گفت بشینید و استارت بزنید.استارت زدم و روشن شد .

آقای دوست:الان ماشین روشن شد! عجب ! اصلا صدایی نداره!

من:ماشین هیبریدی هست .

آقای دوست : قصد فروش ماشین رو ندارید؟

من : ابدا !

تشکر کردم و رفتم به سمت خونه.

فکرم بشدت درگیر مژگان و دوستش بود.توی همون دو دقیقه که این دو نفر رو با هم دیدم ، پرچم های قرمز زیادی دیدم که نشون می داد آقای دوست در رابطه با مژگان خیلی علاقمند رفتار نمی کنه .

چرا آقای دوست با مژگان اینقدر جدی رفتار می کرد ؟

چرا مژگان تلاش می کرد که الویت اول زندگی آقای دوست باشه؟

چرا مژگان مجبور بود آقای دوست ش رو چک کنه؟

چرا آقای دوست طفره می رفت و بهانه می آورد ؟

چرا آقای دوست، مژگان رو نادیده می گرفت ؟

چرا مژگان خانم اینقدر مشتاقانه رفتار می کرد ؟

به نظر من مژگان دچار سادگی و زود باوری اجتماعی بود. و پرچم های قرمز رابطه اشتباهش رو نمی دید.

البته مطمئن نیستم و امیدوارم اشتباه کرده باشم.

دوست پسررابطه اشتباه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید