ویرگول
ورودثبت نام
هیهات
هیهاتDirk Maassen - Ethereal •AVkamma :Telegram•
هیهات
هیهات
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

آنقَدَر.


حالا بیشتر از همیشه خسته‌ام. آنقدر خسته که توان روشن کردن سیستم لعنتی را ندارم، با اینکه دلم برای صدای کیبورد لک زده. هر قدمی که برمیدارم مطمئن میشوم آخرش این تفاوت کار دستم می‌دهد‌ و اما؟ به درک!


در تنِ این آدم نوزده ساله آبدیت‌های جدیدی میبینم که همه‌شان دوست داشتنی نیستند. حساسیت بهاره و زهرمار! تمام پیش‌بینی‌ها هم که به سنگ میخورند. همچنان مِثل پنیر پیتزا، مابین خواب و بیداری و کار‌ها و دانشگاه در حال کِش آمدنم... روحم نیز از بدن، از همین قاعده پیروی میکند...


دیگر خبری نیست جز بی‌اهمیتی. همه چیز اهمیت خود را به دست باد سپرده. با اینحال مدت‌هاست که متوجه شده‌م شبیه خودم نیستم و این درد بزرگی‌ست بعد از آنهمه جنگیدن و زخمی شدن و سینه‌خیز جلو آمدن.



به تمام مسیرهای پیش‌رو نگاه می‌اندازم و میفهمم به هیچ یک اندازه پشیزی علاقه‌ای ندارم. هیچ یک ذوقِ درونم را بیرون نمی‌کشد‌؛ با اینکه همه چیز انتخاب خودم بوده. تنگِ هر کاری یک خب که چیِ بزرگ نشسته، انگار که روی گلویم نشسته باشد... خفه کننده و محزون.


در این گیرودار حافظه‌ام خوب من را به بازی گرفته. دلبخواه و رندوم، با هر آنچه که حال نکند، شمشیر شیفت دلیت را در دلش فرو میکند.


سبکِ نوشتنم را هم که باد بُرد؛ کاش من را هم.

درگیر حاشیه‌ام. کاش کسی من را نجات دهد.


۴۶
۱۴
هیهات
هیهات
Dirk Maassen - Ethereal •AVkamma :Telegram•
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید