هیهات
هیهات
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

این کار ته عاقل بودنه!


عجیبه ولی امروز همش یه سوال رو میشنوم؛اگر‌میتونستم سفر در زمان انجام بدم،گذشته رو انتخاب میکردم یا آینده رو.واقعا مشخص نیست؟

معلومه که هیچکدوم.

گذشته رو انتخاب نمیکنم چون دیدمش. تو مغزمه همیت حالاشم داره اذیتم میکنه دیگه چرا باید برگردم عقب؟ ازونجایی که این دنیا هیچ منطقی نداره برگردم عقبو مجبور شم تک تک لحظه هاشو دوباره زندگی کنم چی؟ دوباره چیزایی که دست من نیست و کلی درد داررو تحمل کنم که چی؟ مگه دیوونم؟ دیوونم ولی این کار ته عاقل بودنه. هرچقدر خوب ولی فک کنم شکننده تر از اونیم که بتونم دوباره اون همه درد رو تحمل کنم.

آینده رو هم انتخاب نمیکنم. شاید قرار درد بزرگتری رو تجربه کنم ک هنوز پتانسیل و تحملشو ندارم برا همون تو ایندس. از طرف دیگه برم آینده که چی بشه؟ شاید آینده من کلا دو دیقه‌است‌. ضد حاله! نمیخوامش. نه که بخاطر کوتاه بودنشا نه اتفاقا ازین موردش استقبال میکنم. دوست ندارم نسخه ۶۰ ۷۰ ساله شدم رو ببینم که میدونم از الانمم خسته تره. من انقدر خسته که حال ندارم لبامو بچسبونم بهم و بگم *م*.

مگه همین حالا چشه؟"خیلی چشه. ولی نمیدونم این چش، چی هست اصلا"منم نمیدونم.

نمیدونم چرا بیقرارم. باید کاری انجام بدم ک نمیدونم چیه؟یا دوباره چیزی یادم رفته؟یا‌... یا...

نه نه دیگه نمیخوام منفی بافی کنم بسه هر چی بافتم تا الان. سرده درست ولی تو این همه بافتنی ادم احساس خفه شدن میکنه. شایدم فقط یه احساس نیست.

اشتباه تایپی دارم؟ خب چیکار کنم؟

دارم مسیرو اشتباه میبرم؟ لامصب تاریکه من حتی جلو پامو نمیبینم.

من از اون آینده کسافط میترسم.

من از گذشتمم میترسم‌.

من حتی همین حالاشم خیلی چیزا رو نمیتونم هضم کنم. سر مغزم مونده و حتی نمیتونم بالا بیارمشون. قلبم داخل رگ‌هام گره خورده.

چرا آهنگارو نمیشنوم؟ "چون صدای مغزت بلند تر از قبله"

باشه!

اینا فقط حرفه. من حتی دیگه از حرف زدنم میشنوم. نکنه اشتباه بگم؟ نکنه اشتباه بخوام؟ نکنه اینجا نوشتن اشتباهه؟

حتی دیگه نمیتونم اینجا بنویسم. شاید همه مشکلات بخاطر فکرای منه.


صب.

آیندهکسافط؟دیوونهخستهصب
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید