هیهات
هیهات
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

برگه های خورده شده

حتی یادم نیست از کجا دزدیدم این عکسو!
حتی یادم نیست از کجا دزدیدم این عکسو!

به خودم قول دادم هر روز اینجا بنویسم.هر چند من همیشه کلی قول به خودم میدم و خودم میزنم لهشون میکنم و خودم جمشون میکنم و دوباره از اول به این شخصیت منفی باف قول میدم."خب ویرگول لطفا این طلسم رو بشکون:)" البته نا گفته نماند من کلی تلاش کردم. مثلا کلی برگه نیمه پر و برگه های سوخته و ب اب سپرده و خورده شده دارم حتی"که یحتمل جذب بدنم شده"بدنم ن بدنمان."درسته" و بعد یه سالنامه ابی زیبا خریدم. واقعا ابی زیبایی بود.*تاکید خاصی رو زیبا بودن رنگ ابیش دارم* ولی دیدم یه اتفاق عجیب میوفته.من یادم میره! مثلا دو مهر یه چیزی نوشتم؛یهو 11ابان میرم یه چیز دیگ مینویسم.بعد اینطوریم که خب این عددای وسطش...من مشغول چه کاری بودم اصلا؟و مغز بیکارم شروع میکنه:یک-چه غلطی داشتی میکردی؟دو-این همه روزت تموم شد.سه-حتی خودت یادت نمیاد چی گذشته بهت و "بهتون بگم حتی مابقی گیرایی که مغز بهش میدرَم یادش نمیاد برای همو سه نقطه گذاشت"

به گذشته "چرا بهش میگیم گذشته؟ چرا نمیگیم از دست رفته؟"شاید اصلا هر دو یه معنی رو میدن! که فکر میکنم جز هیچ مطلق هیچی یادم نمیاد. مثلا دارم سعی میکنم شنبه هفته پیش رو به یاد بیارم و تنها چیزی که یادمه هیچیه! ولی از یکشنبه برنامه کلاسی مدرسه رو بخاطر دارم ولی حتی یادم نمیاد زنگ تفریحاش با دوستام درباره چی صبت کردم.الان که فکر میکنم حتی چهره بچه های کلاسم یادم نمیاد. ولی خط چشم معلممون رو خوب یادمه.

یکم زوم رو کم میکنم. بعضی روزای خاص باید یادم بمونه. مثلا دیروز رو.اون یه ساعت مرگ اورشو. اون لحظات کشنده رو. یادمه. اینا یادمه؛ حتی با فکر کردن بهش میتونم تصور کنم که روده هام از درد بهم گره میخوردن شبیه کلافک یه کاموا میشن. یا یادمه ... چیو؟

دومین دفتری که خریدم یه دفتر سبز بود.خب اون زیادی خاص بودش که ترجیح دادم با کثافت روزام خرابش نکنم درنتیجه جز چند برگه ازش، مابقیش خالیه. و سومین دفتری ک خریدم یه دفتر کوچیک بود. گفتم خب دیگه! دیگه بسه. ولی این بنده همچون خدای خود که هی میگ بسه؛ بس نکرد.

اخرین باری که به خودم جدی قول دادم گفتم نه نمیشه اینطوری. تو یادت میره. پس یه انگشتر ساده خریدم. و ازونجایی که انگشتام استعداد خاصی در گم کردن دارن حالا چه انگشتر چه پاک کن چه اتود"نگم که یه بار سعی کردی اتودت رو با نخ اویزون کنی گردنت؟". پلاک گردنبندمو دراوردمو جاش اون انگشتر، الان گردنمه"و پلاک رو گم کردی!".

منتظر تاییدیه خدا بودم.

ولی نمیدونم تاییدیه بود یا رد صلاحیت یا یه سیلی که هنوز گوشم سوت میکشه"خوشحالم که گوش ها سوت نمیزنن" هر چی بود بیا قبول کن که از سخت اونور تر بود. تو زنده زنده میسوزونی ولی برای بعضی بنده هات اتیشو گلستون کردی! حسودی نمیکنم ولی کمکم کن که بارون هایی که دوروزه قطع نمیشه از این اسمون رو تاییدیه بگیرم. "پاییزه هو بارون میاد خو" نه دیگ دوروز پشت هم اونم یه بارون غمدار.

در توانم نیست انکار وجودت. هر چقدرم میگم هر چقدرم زنده زنده میسوزونی اینی که هستم ماله من نیست ماله توعه. تو رو انکار نمیکنه پشت من واسه. حقا ضعیف افریدی ولی خب چه میشه کرد؟!

بذار اون تو قلبت باشه. لطفا! اگر میتونستم ازت میدزدیدمش ولی بنده خودت بود. خودت پسش گرفتی پس لطفا،لطفا،خدایا لطفا، ...

مینویسم اینجا چون اگ بخوام بلند بگم میشم دیوونه. اگرم تو مغزم بگم، اونجا زیادی شلوغه کلمه هام تو بازار شام گم میشن.

من مثل یه عکس سیاهم. چه وجودم. چه قلبم. چه هر چی. تنها وجه روشن تویی. بسه هر چی کفر گفتم. نمیخوامم از سر ترس بپرستمت این خودش شبیه شکستن قوله:) همون قدر میتونه کار کثافتی باشه.

صداتو نمیشنوم چون صدای بارون و ساعت زیادی بلندن. اصلا بارونه یا صدای تو مغزم؟

عکس رو دیوار شدن خیلی سخته. بعضی وقتا از تو خیابون ک رد میشم، گربه میبینم؛ میگم اگ یه گربه بودم چی میشد؟ یا یه عکس رو دیوار خونه.

یادم بندازین قول دادم. باید یه نشونه بخرم! یادم نره. کاش هیچوقت یادم نره. اگ یه روزی اینجارو یادم بره چی؟ شبیه چال کردن بخشی از وجودم تو اکانتیه که یه زمانی با ارزش بود؟

خدالطفاقولدردابی
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید