ویرگول
ورودثبت نام
هیهات
هیهات
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

برگ

قرار بود هر وقت بهم دروغ میگیم. یکی از برگای تازه درخت گردو رو جدا کنیم و روی دیوار طوری بکشیمش که پاک کردنش عذاب اور باشه. الان با خودت میگی برگ بیچاره باید قربانی اشتباه ما میشد! به خاطر همین بود که اونو انتخاب کردیم. برگ بیچاره. مثل ما بیچاره بود. بی چاره. گاهی به مرحله ای میرسیدیم که هیچ چاره ای برای ادامه زندگی پیدا نمیکردیم. پس دعا میکردیم کاش برگ بیچاره درخت گردو بودیم و یکی مارو از زندگی جدا میکرد. اما اشتباه بود. فکر بچگانه و احمقانه ای بود. دوسال بعد از اون شب که کل برگای درخت گردو ناپدید شدن؛ دوسال بعد از اون...اون همچنان دستاش بوی برگ درخت گردو میده و قلبش مثل برگ درخت گردو تلخه. دوسال پیش با برگای درخت گردوی حیاطمون، بابا هم غیبش زد. ازش پرسیدم بابا کجاست؟ بازم دعواتون شد و گذاشت رفت؟ گفت نمیدونم. دروغ گفت.

هیهات‌تایمیبداهه
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید