هیهات
هیهات
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بعدا 3


دستاتو مچاله میکنی دهنت مبادا صدای هق هقت رو کسی بشنوه. یهو خشکت میزنه پس اشک هام کو؟

از همونجا شروع شد؛ معلم وسط درس دادنش یهو صدا کلاغ درمی اورد... پس چرا کسی چیزی نمیگفت؟ کسی نمیشنید؟

بیرون خونه برای خرید یه بافت وارد مغازه میشی و میگی سیاه! فروشنده سفید میده. میگی سیاه! میگه سیاهه دیگه.

صدا اهنگاتو انقدر کم میکنی کسی نشنوه یهو میبینی همه حجوم اوردن دم اتاق ولی وقتی میبیننت وحشت میکنن. گوشات پر خونه. مامان با نگرانی یه دستمال میذاره رو گوشات و بغلت میکنه. فقط اروم میگی ببخشید مامان!

کولتو برمیداری کتاباتو میذاری داخلش. یکی, دوتا, سه تا. چهارمیه جا نمیشه. خودت تو کولت جا نمیشی!

تو پارک یه پسر بچه با ی بادکنک زرد از کنارت رد میشه و یهو میپره زیر گوشت و با سوزن میترکونتش. نمیترسی. خم میشی تا همقدش بشی. دست میکشی رو موهاش و بهش لبخند میزنی. سوزن رو ازش میگیری و میگی خطرناکه. میگی خطرناکم پس قبل اینکه عصبانی بشم برو.لبخند میزنی. پسرک تا اخر پارک با اخرین نفساش میدوعه. ترسید؟ از چی؟

میای خونه بابا مهره های شطرنج رو چیده و منتظرته. وقتی میبینتت با ذوق یه بچه پنج ساله دستاشو میکوبه بهم و کنار میره تا پیشش بشینی.میشینی. برای ذوقش میگی ببخشید بابا و بابای پنج ساله یهو هفتاد سال پیر میشه.

در کمد رو باز میکنی نشانگر کتابتو پیدا کنی. میخوری به یه برگه مچاله شده. این چیه؟ شروع میکنی خوندنش. با خیال راحت میگی ای بابا آشغال بود و میندازیش سطح زباله. و کلی دیگه آشغال. فرداش مامان عکس چاپ شده خودت و دوستات و نقاشیات و نوشته هاتو از تو سطل پیدا میکنه.

نمیتونی. نمیتونی تحمل کنی. ن گریه های مامانو ن پیر شدنای بابارو.همش بخاطر توعه. همه اینا. به خاطر تو و اون لبخند داخل آینت.

میری سمت پنجره. بعد پریدن صورتت مثل وقتی باهاشون میرفتی مسافرت و بابا شیشه ماشینو می اورد پایین, یخ میزنه. عع بالاخره پیداشون شد. اشک هات! الان اومدین؟ یکم دیره ولی خب عیب نداره. و اخرین صدایی که میشنوی صدای ترکیدن لاستیک ماشین و صدای جیغ خون عه.


آشغالببخشید
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید