تو رو یادم نیست. منِ قبل تو رو هم یادم نیست. امروز هوا سردتر شده. حسش میکنی یا هنوزم از سرما فرارییی؟ هنوزم وقتی باد میکوبه به پنجره اتاقت اخمات میره تو هم؟ ولی من لبخند میشینه رو لبام. باد امروز میپیچید تو موهام. حس میکنم گره خورده چون هنوز سردمه. گرمم هست. دستام از سرما قرمز شدن اما صورتم از تب!. صدای گریهی بچه همسایه پیچیده تو گوشم. از خونه میزنم بیرون. دوست دارم بدوعم اما انگار یه چیزی منو عقب میکشه. کل امروز همین بود. تو مسیر سرپایینی هی لیز میخوردم عقب. برمیگشتم عقب رو نگاه میکردم. کسی نبود. باید چیزی باشه؟ خیابون تاریکه. از تاریکی نمیترسیدم اما حالا چرا. راستش حس میکنم یه چیزی تو دل تاریکی هست. اما نه تویی نه من. پس میترسم. دلم برات تنگ نشده پس چرا همش تو ذهنمی؟ چرا دارم باهات حرف میزنم؟ سرده. حس میکنم دست باد میخوره به گردنم. سرده. تو حسش میکنی؟ نمیدونم از سرما میلرزم یا از عصبانیت. صدای دندونام رو میشنوم. بیشتر از قبل فشارشون میدم بهم. درد میگیره. تیر میکشه و صدای جیغشون تو مغزم میپیچه. پیچیدی. به خودت؟ نه. به گذشته من پیچیدی. به من. شبیه به علف هرز. هنوزم هستی. سرمو میارم پایین. میبینم که رو پاهام پیچ خوردی. کفش... کفشام کو؟ نیست. کجا جا گذاشتمشون؟ تو برشون داشتی؟ زمین سرده. الان تازه حس میکنم زمین هم سرده. دیروز نوشیدنی موردعلاقم سرد شد. دهنم مزه تلخی گرفت که با هیچی شیرین نشد. زندگیمم با هیچی شیرین نشد؛ بعد تو. اینجا... دیروز اینجا بودم. وسط قهقهه نزدیک بود بزنم زیر گریه؛ بس که خندههام مال من نبود. مثل تو نفس میکشم. میشنوی؟ قلبم مثل قلب تو تند میزنه درست وقتی بغلم بودی. هنوزم اینجایی. درست وسط سینهی منِ زنده، تویی که نفس میکشی. حالم رو بد میکنی. دوست دارم بالا بیارم. بالا میارم. رو تنِ یه درخت کنارِ خیابون. داد میزنم! گربهی سیاه تو تاریکی از ترس جیغ میزنه. فرار میکنه. فرار کردی. از کدوممون؟ وجودم داره یخ میزنه. سردمه. هیچی گرمم نمیکنه. میدوعم سمت خونه. دستام رو میذارم روی بخاری. نمیشه. زیر گاز رو روشن میکنم. دستم رو میذارم روی شعههای آتیش. فقط میسوزه. درد میگیره. درد میگیره. نمیشه. گرمم نمیشه. مبلِ مورد علاقهات رو میکشم وسط خونه. میدوعم از حیاط چوبهای خشک و ریز و جمع میکنم. میام تو خونه. یه چیزی کمه. میرم تو اتاق. نیست. میرم تو آشپزخونه. نیست. تو تکتک کمدا میگردم. نیست. نفت. نفت رو خالی میکنم رو مبل. فندک آبیِ مورد علاقت تو جیب منه. همیشه تو جیبم نگهش میدارم. فقط با این سیگارام روشن میشه. فقط با این میسوزن. فقط با این میسوزیم. صدای تقِش مغزم رو از هر فکری آزاد میکنه. سیاهِ سیاه. بیهیچ نوشتهای. حالا صفحه سرخِ از آتیش. زوزه میکشه. سقف سیاه میشه و خونه پرِ مه. مه سیاه. خوبه. خوبه. یه نفسِ راحت میکشم؛ رویِ مبلِ موردعلاقهات. بی تو. بی سرما.