
تازگیا متوجه شدم اگر مدت هرچند کوتاهی، آدم درست حسابی و خوبی توی زندگیت باشه، به صورت ناخودآگاه توقعت از افراد دیگه هم بالا میره. توقع داری همه همونقدر بفهمن، همونقدر آدم باشن، همونقدر خیرخواه باشن، گاهی بیدلیل کمکت کنن، نظری که میدن به صلاح تو باشه نه صرفا که نظرشون یه سلاح باشه رو پیشونیت. آره خلاصه آدم خوب که ببینی دیدگاهت برای مدتی پاک و تمیز میشه. همه آدمکهای دیگه رو خیلی با کیفیت و فرشته میبینی که عمرا اگر کسی دشمنت باشه، بدت رو بخواد!
ولی بازهم باید برسیم به همون جمله کلیشه و پر تکرار اینکه "آدمها خیلی عجیب" و الحق که غریبن. یه نگاه میندازی دور و اطرافت میبینی تو این زندگی نمیشه خیلی بیسیاست(سیاست پرومکسمون که شخص دیگریه) بود. میبینی نمیشه خیلی بی حفاظ رفت جلو و حرف زد، نظر خواست، کمک خواست، کمک کرد!
انگار که سنت بیشتر بشه(واقعا دلیلش اینه؟) دیدگاهت هم عوض میشه. اون آدمهایی که میشناختی دیگه همون آدم ها نیستن و جدا نمونه از کلام که خودت هم دیگه همون ادم نیستی.
منکر تغییرات ادمها تو دوره زندگی کوتاهشون نمیشم ولی منکر نشید که همه عوض میشن. واقعا عدهی کثیری همونن ولی تازه همونی که هستن رو نشون میدن.
لبخند آدمهایی که دوستشون دارم، یه جون به جونام اضاف میکنه.
*یاد یکی از فیلمهای قدیمی افتادم که اسمش یادم نیست! ولی نوبتی شطرنج مینداختن مهرهها حرکت میکردن و کلی اتفاق عجیب میوفتاد. از اومدن عنکبوتای بزرگ تا بزرگ شدن تو جنگل
**مخبط الان گفت جومانجی بود
***لبخند پیروزی
ولی خدایی جدا از همه اینا
زرد عقدی؟ واقعا؟