قرار بر هر شب نوشتن بود. خوب نوشتن.
چیزی برای گفتن نیست ولی جز نسیمِ خنک شب.
جز آلوهای ترش تابستونی.
جز اسپریهای خوشبوکننده از دستِ این آفتاب طولانی.
جز خواب تا ظهر!
جز انیمههای تموم شده، فیلمها و کتابهای نخونده.
جز دوستیهای بهم خورده.
جز اعصابِ شکستنی و توهمِ درست شدن بهم ریختگی.
جز من، هیهات و مابقی اشخاص.
جز کتابِ آبی خوشرنگی که چند روز پیش تمام شد.
جز شوخیهای الکی، خندههای اجباری.
حالا یکی بخونه میگه مگه زورت کردن بخندی؟ اره عامو.زوریه.
جدا ازینا حتی اگر آفتاب عمود بتابه فرقِ سرم، چایی خیلی میچسبه باز.
۴ تا چایی هست و نبات.
حانیه هم که گفت بیسکوییت میاره.
دیگه چی میخوایم از زندگی مگه؟
شاید یکمم آرامش.