ویرگول
ورودثبت نام
هیهات
هیهات
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

مثال نقضتم.


برمی گردی میگی مگ میشه اینو یکی یادش بره؟ اگر من یکی حساب میشم! مثال نقضتم.

یادم میره. تازگیا ازش خیلی میترسم چون همه چیز وحشتناک یادم میره.

یادم میره برای چی اینجام. برای چی رفتم بیرون اتاق. یادم میره اعدادو... حتی گاهی اسممو صدا میزننو برنمیگردم. من اسمم یادم میره. واقعا یادم میره.

حال شهر و هواش کسافطه. منم پر حال کسافطم ولی حتی نمیتونم ازش فرار کنم. اره من همینقدر تو بندم.

فکر کنم واقعا دیگه نمیشه نفس راحت کشید:)

از همه لحاظ ها...تروخدا بعدش نگید چه مشکلی هست که طرف افسرده و عصبیه و یا خودشو میکشه.

انقدر دوری از این دنیا؟

چرا هر روز بعد بیدار شدن باید بشینم حساب کنم که چند بار دیگه وقت دارم بیدار شم و بعدش تمام؟

درک نمیکنی چی میگم؟ لطفا دیگه نخون.

نخون حتی تویی که داری مینویسی. فکر میکنم چه لزومی داشت که روح بچسبه به این جسم ضعیف؟

دوتا ضعیف کنار هم؟ حتی تو مهد کودک هم که گروه بندی میشدیم یه سرگروه قوی داشتیم. الان اون سرگروه قوی مغزمه؟ این که از همه ترسو تره:) ولی حقم داره. دقیقا الان به چی اینده دل خوش کنه؟ شایدم ریه هامه که الان دارن کپک میزنن.

ترس بعد ناراحتی چیزیه که این روزا به وضوح میبینم. انقدر هممون از همه چیز میترسیم که زندگی رو گذاشتیم کنار داریم ترسو نفس میکشیم. کاش میتونستم یکم راحت تر تایپ کنم ولی بی ادبانه میشه پ هیچی.

میگردم بین اهنگام ببینم کدومش توصیف حال الانه... دردناکه ولی هیچکدوم. شبیه یه قطعه از پازلم که هیجوره جا نمیگیره تو این هزار و یک تیکه. بعدش خوب نمیشما! فقط یه مدت یادم میره یا حواسم پرت یه چیز دیگه میشه. چرا باید هر جمله از کتابو چند بار بخونم و نفهمم چیه؟ چرا این همه چیز مهم تر برای فکر کردن هست که منطقم اجازه نمیده تمرکز کنم؟ پس بقیه چطوری انقدر متمرکزن؟

سعی کردم چند روزی مغزمو ببندم و به هیچی فک نکنم بعدش حس کردم فکرهام دارن مغزمو منفجر میکنن ازپل گذشتنو اومدن سمت دنده ها و گیر کردن اونجا. جا قلبم کوچیک شده. بیشتر از قبل احساس خفگی میکنه. اگر اون خفه شه منم خفه میشم مگه نه؟ پس کاش بیشتر فکر کنم.

از زمین و اسمون چی میباره؟ شاید مرگ، فکر، بدبختی، تلنگر، سرب!

مثلا بی دغدغه بشینم تو یه کافه پامو بندازم رو پام سیگارمو روشن کنم شروع کنم خوندن تکه ها از پونه مقیمی! بعدش بگم چقدر دواست کتابش. ولی پای بیرون رفتن نیست کتابا دیگه دوا نیست این ادم هم ادم سیگار نیست چون همین حالاشم داره کسافط میکشه.

درد شبیه گیم های داخل گوشی، لِوِل هاشو بالاتر میبره. مثلا اول معدت درد میگیره بعد قلبت درد میگیره قلبت خوب میشه گلوت و بعد گلو هم سرت.

مثلا یهو بزنم کل متنو پاک کنم؟ "اره زیاد ازین کارا کرده". صدا کیبورد رو مخمه.

هی ویرایش میکنم بعد ویرایشو ویرایش میکنم.

بسه دیگه.


مثال نقضتمپونه مقیمیافسردهویرایشبسهدیگهمگهنه؟
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید