هیهات
هیهات
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

نخند

خستم. نیستم. چشم‌هام ولی عجیب می‌سوزه. انگار که نمک خالی کرده باشی زیر پلک‌هام. خواستم لاک بزنم. دست چپم رو زدم به راست که رسید دیدم حوصله ندارم. خواستم پاکش کنم؛ ولی پاک نکردم. اینبار یه دستبند انداختم دستم؛ با مهره‌های طوسی. رنگ جالبیه. بس که حیاط رو با پاهام متر کردم انگشت‌های پام عاجزن؛ حالا حتی از یک قدم. بطری آبم خالیه. دلم درد میکنه. تو خیابون که قدم میزدم، وسط اون آفتابِ داغِ داغ، یه آقای مسن جلوم بود. آروم راه میرفت پس منم آروم راه رفتم. شالم رو آزاد‌تر گذاشتم سرم. حالا فکر کنم باد رو بیشتر دوست دارم، اینکه اینطوری میخوره به گردنم. گرممه؟ انگار خنک‌تر شدم. نمی‌دونم صدا از پس مغزم روشن شد یا یکی از این ساختمون‌ها، اهالیش خونه‌ان؛ صدایِ موسیقیِ بیکلامِ جدیدی بود. تازگی‌ها هر آهنگی که گوش میدادم حس تازگی نداشت؛ هر جمله‌ای که میشنوم؛ هر اتفاقی که میوفته. امروز چه اتفاقی افتاد؟ یه اتفاق بد. با صدای جیغ خانمِ همسایه پاشدم. طرف‌های ظهر بود که صدای قرآن خوندن اومد. پنجره رو بستم. من از صدای قرائت قرآن بیزارم. ازش میترسم، بس که همیشه تو بدترین موقعیت‌ها بوده. با بچه‌ها صحبت می‌کردیم؛ چیزای بامزه میگفتن. خواستم بخندم؛ صدای قران میومد. نخند. دیشب ولی وسط خنده‌ها یادم اومد کسی نباید بفهمه بیدارم پس، قهقهه نزن؛ نخند. سر کلاس بودیم. بعد از شوخی بچه‌ها با معلم و معلم از عالم بیخبر که بچه‌ها دارن به اون میخندن، فقط با خودم میگفتم: نخند. صدای قرآن میومد، ظهر. الان بوی گاز دماغم رو پر کرده. حس می‌کنم ازم تنفر چکه می‌کنه. از افتادن برگ تا بچه‌ی یه به‌ظاهر ادمیزاد، روی زمین، نخند. از آهنگای خز و مسخره‌ی قدیمی تا شوخی‌ با و حتی بی، مزه‌ی بچه‌ها، نخند. نصفه شب وسط دلدرد بخاطر قهقهه‌های خفه شده، نخند! نخند. صدای خندت من رو یاد اون میندازه. نخند. من ازش بیزارم. نخند.

موسیقی بیکلامنخند
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید