هیهات
هیهات
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

نیم دی


از حجم بد شانس بودنم می‌توانم بگویم اگر گربه می‌شدم؛ احتمالا خوراک موش‌ها بودم، یا اگر گلِ زرد می‌شدم؛ صاحبم گل‌های آبی دوست داشت. نمیدانم داستان چیست ولی هر چیزی که باشد به من میلیون‌ها ثانیه داده شده تا زندگی کنم. نه هدف از زندگی کردن را می‌دانم نه هدف از زنده بودن را نه هدف از مردن. گاهی انقدر همه چیز پوچ و بی‌معنی‌ست که حتی نمی‌توانم خودم را بکشم. دوست داشتم بوی انسان کباب شده را احساس میکنم ولی راستش خسته‌تر از انیم که به آشپزخانه بروم بین آنهمه ظرف کپک زده فندک‌م را پیدا کنم. آنقدر خسته که حرف‌هایم را نمی‌توانم بنویسم و اینها صرفا گفت‌وگو با خودیست که حتی دیگر حال همین را ندارم. بخوابم؟ نه حتی خواب هم دوای من نیست‌. آنقدر خوابیدم که حس میکنم پسِ سرم بی‌حس شده و گاهی هم آنقدر از پر خوابی سردرد می‌گیریم که دعا می‌کنم تومور مغزی باشد و بمیرم و راحت شوم. راحت می‌شوم؟ حتی این‌را هم نمیدانم.

زندگیآنهمه ظرفآبیکپکشانس
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید