هیهات
هیهات
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

نیم مونو


لابه لایه‌ی هر کلامی که از دهان دلقک بیرون می‌آید و مردم را به خنده می‌اندازد اشکی درون قلبش دفن می‌شود؛ جوانه می‌دهد؛ شاخ و برگش مغزش را می‌فشارد؛ عصاره مغزش از روی عصب‌هایش اسکی سواری می‌کند و پایین می‌رود. می‌رود کنار ریه‌ها. نفسش را حبس می‌کند مبادا با هوای دنیایی مسموم شود. پاهایش بندِ دنده‌ها می‌شود و محکم زمین می‌خورد و یک دم نفس می‌کشد! بعد آن روز گوش می‌گفت دیگر از شنیدن خسته شده پس جایش را با زبان عوض خواهد کرد و زبان گفت نمی‌خواهد گوش باشد پس سراغ قلب خواهد رفت و او را از سینه می‌کند و از حلق پایین می‌راند و قلب گفت بزرگتر از آنیست که از حلق رد شود و خفه می‌شود و خواهد مرد. حلق گفت او را دست مغز می‌سپارد و مغز گفت حوصله‌ی نبض را ندارد. نبض ناراحت شد... سراغ پلک رفت. پلک او را در آغوش گرفت و اشک حرصش درآمد پس به گونه‌ها پناه برد و بعد از آن روز دلقک چون مغزش مسموم شده بود چیزی جز حرف حساب نمی‌گفت ؛پس مردم نمی‌خندیدند.

-هیهات


دلقکمغزمردم
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید