انسجام تنها چیزیعه که این مدت ندارم... این مدت دارم خودِ جدیدم رو پیدا میکنم... شاید هم نه!
تو صدایِ زجر کشیدهی گیتار گم میشم و با خودم فکر میکنم شاید هیچوقت یادش نگیرم. اینطوری فقط شنوندهام. اینطوری نتها آوار نمیشن تو سرم. مشکل همینه. تو هرچیزی زوم کنی، میشه دیدگاه جدیدت به زندگی.
امروز بعد مدتها تونستم ساعت پنج صبح بیدار بشم. سخت نبود. اما شش صبح بیدار شدن همیشه واسم سخته. من از ساعت شش صبح متنفرم.
بیرون از خونه هوا سرد بود. صورتم رو توی شاگردن پنهون میکردم. فهمیدم چقدر میتونم عاشق شالگردن باشم. کاش هوا سردتر بشه. کاش بارون باشه و برف. کاش تگرگ بزنه! آخ که دلم لک زده برای دیدن بارون و تگرگ. برای یخ زدن دستهام وقتی گلولههای برفی درست میکنم.
اتوبوس خلوت بود. باد خنک که میخورد به صورتم؛ حالم بهتر میشد. فهمیدم لبخند نشسته روی لبام. واقعا خندیدن از گریه کردن سختتره. کاش هیچوقت اینو نمیفهمیدم. به یکی از بندهای موردعلاقهم گوش میدادم. تو صداش میمردم. مگه مرگ چجور دیگهای قراره باشه؟
هر آجری که از سر راهم برمیدارم، منتظرم مرگ رو ببینم. مرگِ من رو. هر قدمی که برمیدارم؛ هر حرفی که میزنم؛ هر فعلی! به این فکر میکنم شاید آغوشِ گرم و آروم کنندهای داشته باشه. همین باعث میشه انتظار آزاردهنده نباشه.
من همیشه دنبال آرامشم. حتی اون روز که رو صندلی آخر اتوبوس نشسته بودم و دلهره باعث شده بود حالت تهوع بگیرم! وقتی دیدم دختر روبهرویی به من اشاره کرد و گفت کاش میتونستم مثل اون آروم باشم. من حتی همون لحظه هم دنبال آرامش بودم.
فهمیدم از یه حدی بیشتر نمیتونم به آینده نگاه کنم. وگرنه تموم میشم. پوچ میشم. و یه دی اِند ساکن!
کسی باورش میشه یه فنجون قهوه، یا یه دستهگل آبی، یا یه بغل واقعی بتونه یه آدم رو از گم شدن تو درهی لعنتی تاریکی نجات بده؟
توهم! تخیل! تفکر! همیشه تو رابطههام جا خوش کردن. تو رابطههای همه آدمها! مثلا ممکنه ببینی نزدیکترین آدم زندگیت، کیلومترها باهات فاصله داره.
نمیدونم منشا هر تسلیم بودنی از کجا میاد. فقط میدونم از پذیرش هرچیزی دیگه خسته شدم. امیدوارم خودم نابود نشم.
حرفام که جمله میشن و از دهنم بیرون میان؛ قطار میشن و آهسته آهسته تو صدایِ جمعیت گم میشن. میرن میشینن کنار پنجره. نیمه بازه. هوایِ سرد میخوره به حروفشون، خنک میشن؛ جیگر من حال میاد...
میدونی! هر دفترچه آبییی یه طلسمی داره!
زمستون شد! اما هنوز به سروش صحت فکر میکنم...
به این فکر میکردم اگر آریانفر جوان محسوب میشد شاید میتونستیم دوستای خوبی برای هم باشیم!
امروز آقاعه داد میزد رشت دو نفر!
ولی من یکی بودم.
...
یادم رفت!
اگر انیمیشنی مثل واکسماکینا یا کسلوانیا میشناسید لطفا به منم معرفیش کنین *اشک