دانشجوی ارشد اردبیل بودم اولین بار بود که خودم تنهایی باید به دانشگاه میرفتم فکر کن از تبریز بخوای بری اردبیل تا آنموقع سفر برون شهری انفرادی نداشتم نه اینکه ترس سفر داشته باشم کلا سفر جمعی را دوست دارم رفتم تبریز سوار اتوبوس شهری با فلاسک چای و یه پتوی مسافرتی و کیف شدم اتوبوس هم شلوغ بود با سرعت جت میرفت نشستم رو صندلی تا خودم جا کنم رو صندلی یه خرده خستگی پیاده روی در کنم یهو دیدم به انتهای مسیر رسیدم باید پیاده بشم برم سوار اتوبوس اردبیل بشم در همین افکار بودم که چجوری اسباب سفرم از میان جمعیت و صندلیهای اتوبوس رد کنم که به هر ترفندی بالاخره تونستم پیاده بشم اما نکته جالب سفرم اینجا افتاد من پیاده شدم اما بجای سه تا وسیله سفر فقط یه کیف و یه پتوی مسافرتی را بامن پیاده شده بودند و فلاسک چاییم که نوی نو بود همانروزخریده بودم تو اتوبوس شهری جا مونده بود و بعد از رد شدن اتوبوس دیدم یکی از هم سفرانم فلاسک چایی جامونده دنبال اتوبوس دویدم و داد میزدم آقا راننده نگه دار من یکی از وسایل هام جا مونده ولی ماشین بسرعت رد شد و فلاسک چاییم که خودم از چایی توش تجربه نکردم خودش یه تجربه سفر جدا برای خودش رقم زد آخه جالبیش اینجا بود که فوری زنگ زدم به خونه و گفتم فلاسک چاییم جا مونده تو ماشین خواهرم به شوخی گفت حیف من شماره اتوبوس ندارم وگرنه زنگ می زدم برات نگه دارن بهرحال اون سفر من تجربه جالب و خوشایندی برام بود و هروقت بیادش می افتم خنده ام میگیره امیدوارم شمای خواننده هم از خاطره من خوشتون بیاد .
کو کوزه ماشیباسع