سایه روشن
سایه روشن
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

اتاق من

میدانید دو قلو بودن تنها در ظاهر جذاب است.لباس های یکسان،لوازم یکسان،داشتن همبازی و .... ولی لازم است اشاره کنم که هیچ کدام از اینها به دردسرهایش نمی ارزد!شراکت همیشه مشکل است.مخصوصا اگر بخواهی با برادرت که دو دقیقه از خودت کوچک تر است،اتاقت را شریک شوی.روزگارت سیاه است!وقتی وارد اتاقمان می شوم اولین چیزی که چشمم را می گیرد و حرصم را در می آورد پوسترهایی است از بازیگران معروف سراسر جهان.همان بازیگرانی که هیچ وقت نتوانستم اسمشان را یاد بگیرم!بعد از آن که کمی بابت پوستر ها حرص می خورم نفسم می گیرد.

البته این به خاطر هوای گرفته اتاق است.هیچ وقت هوا تازه نیست.همیشه انگار در حمام نفس می کشی.انگار هوا بخار دارد.از نبود رهام استفاده می کنم و پنجره را باز می گذارم.سمت میز تحریرم می روم.بهترین نقطه اتاق و البته زیباترین قسمت اتاق میز تحریر من است.تنها جایی که می توانی امید و رنگ پیدا کنی همین جا است.بقیه اتاق بنا به سلیقه رهام سیاه و سفید است آدم احساس میکند در فیلم های قدیمی زندگی می کند!همان فیلم هایی که بابا در زمان جوانی نگاه می کرده است!آخر رنگ سیاه هم دوست داشتن دارد؟! (حالا اگر از آهنگ مشکی رنگ عشقه که فقط سعی در توجیح کارهای دیوانه وار رهام داردبگذریم،) واقعا چه چیز رنگ مشکی جذاب است؟مثلا رنگ آبی یا صورتی چه مشکلی دارد؟اصلا چه اشکالی دارد اتاق را با پارتیشن نصف کنیم و من بتوانم اتاقم را جوری که دلم می خواهد تزئین کنم؟

اگر میتوانستم اتاق خودم را داشته باشم دیوار ها را آبی می کردم.کتابخانه ای سفید با کشویی آبی می گذاشتم بغل پنجره و کنارش صندلی صورتی رنگی می گذاشتم.نور پنجره اتاق جان می دهد برای خواندن کتاب!آخ چه می شد اگر به جای این پوستر های سیاه و سفید بازیگران مورد عالقه رهام ، شعر های سعدی،مولانا،قیصر امین پور و حافظ و فروغ را به دیوار می چسباندیم و بعدش با یک تابلو از انیشتین و استوین هاوکینگ کار را تمام میکردیم.خدایی بهتر از این دیوانگانی که روی دیوار چسبیده شده اند نبود؟

حداقل رهام دیگر شب امتحان ادبیاتش چهار بیت شعر بلد بود و مامان دیگر به خاطر نمره هایش سرش داد نمی کشید و سرم را به درد نمی آورد.روی میز تحریرم جعبه ای با مقوا های رنگی ساخته ام.مستطیل شکل و کشیده اند.درونش عود می گذارم.یکی از آنها را بر می دارم و در جا عودی کنار میزم می گذارم و روشنش می کنم.در دلم خدا را شکر می کنم که رهام در اتاق نیست.اگر بود نه پنجره باز می شد و نه عود روشن! ادا در می آورد و میگفت:وای روشا خاموش کن اون عودو!سردرد گرفتم! یا غر میزد:روشا برای چی پنجره رو باز کردی؟! دارم یخ می زنم ببندش! بفرما! آنقدر این را به من گفته است که حتی وقتی هم نیست جمله اش را می شنوم!

_روشا!کجایی؟میگم پنجره رو ببند!یخ زدم!

سرم را بر می گردانم و می بینم نخیر!ظاهرا فکر و خیال نبوده است و دوباره سر و کله شازده پیدا شده است!

+نمی خوام.ببین هوا چقدر گرفتست.بابا یک کوچولو هم به دل من راه بیا رهام!فقط اتاق تو که نیست!

به حرفم توجه نمی کند و پنجره را می بندد.یعنی واقعا از این حجم توجه که به حرف هایم نشان می دهد نمی دانم باید چطور از او تشکر کنم!سرش را که بر می گرداند عود را می بیند.حاضرم شرط ببندم که حتی بویش را هم

حس نکرده بود!

_روشا مگه نگفتم عود روشن نکن سرم درد میگیره؟یعنی انقدر سخته اینو بفهمی؟!

جوابش را نمی دهم.اعصابم را خرد کرده است.نمی فهمم چرا همیشه همه چیز بباید طبق میل او پیش برود؟چرا نظرم برای کسی مهم نیست؟دو دستانم را روی میزم می گذارم و دور سرم حلقه می کنم.کتابخانه را می بینم.آنجا هم هیچ اثری از رهام نیست!البته اگر عکس هایی که به یک طرف آن چسبانده است را نادیده بگیریم!دلخوشی دیگری هم پیدا کرده ام!کتاب ها همه منظم و مرتب چیده شده اند.آنجا هم رنگ رنگی است!جلد های آبی،نارنجی،سبز و سورمه ای که درکتابخانه وجود دارد می تواند کمی ثابت کند در این اتاق آدم های شادی هم حضور دارند نه یک مشت دیوانه عاشق رنگ سیاه و سفید! می دانید،با تمام بدی هایی که از رهام و سلیقه اش گقتم ،او را دوست دارم.دوست داشتنی است.سردرد هایش و بازیگران خارجی هم که دوست دارد هم دوست داشتنی است.رنگ سیاه را دوست دارد ولی ذره ای از آن سیاهی وجودش را لک نکرده است.همینش دوست داشتنی است!شاید چون خواهرش هستم دوستش دارم!هر چه نباشد خواهر دلسوز برادر است!خواهر حتی اگر نتواند پنجره اتاقش را باز کند باز هم برادرش را دوست دارد! همانطور که رهام مرا دوست دارد و با من کنار می آید(که کمتر این اتفاق می افتد)من هم او را دوست میدارم! همینطور که کتابخانه را نگاه می کنم پلک هایم روی هم می افتد.صدای آهنگ های خارجکی رهام جزو صداهایی است که کم کم دارد برایم محو می شود.نکته جالب دیگری کشف کرده ام !تنها رهام است که می تواند با صدای بلند آهنگ بگذارد!

در این خانه و مخصوصا در این اتاق می توانید عدالت را تنفس کنید!



پ.ن: بدانبد و آگاه باشید برای سال پیش است.(دلیلی مسخره برای بد آمدن های احتمالی شما دوستان)
پ.ن: بدانبد و آگاه باشید برای سال پیش است.(دلیلی مسخره برای بد آمدن های احتمالی شما دوستان)



اتاقتفاوتهاسیاه و سفیدمشکی رنگ عشقهرنگی رنگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید