خداوند هیچ چیز را به ما وعده نداده است.او وعده زندگی خوب،زندگی بد،شادی و نشاط،غم،فقر،ثروت.او هیچ کدام را به ما وعده نداده است.تنها وعدهای که او به ما داده مرگ است و بس.خودش گفته که بازگشت همهمان به سوی اوست والاغیر.مهم نیست پیر باشیم یا جوان،فقیر یا ثروتمند،مهربان یا خبیث،آخر آخرش همهمان را یک فاتحه مهمان میکنند و از ما تکه سنگی سرد به جا می ماند.خدا نکند و اینها هم ندارد.حقیقتی است هرچند تلخ و یا شاید هم شیرین!حساب کنید زندگی یک بازی بی پایان بود و انتها نداشت.قطعا حوصله تان سر میرفت و میخواستید آن را به انتها برسانید و بدانید چند امتیاز جمع کرده اید.زندگی هم همین است.یک بازی که اگر انتها نداشته باشد و امتیاز ها معلوم نشوند،چیزی جز اتلاف وقت و حوصله سر رفتن عایدمان نمیشود!زندگی را که همهمان میدانیم چیست و صحبت درباره آن مثل این است که معلم درسی را که شما بلدید ده بار بدهد پس از آن حرفی نمیزنم.چیزی که ذهنم را درگیر کرده است دنیایی است بین مرگ و زندگی.معلوم نیست اصالا دنیای بین این دو وجود دارد یا نه ولی لحظهای به آن فکرکنید.اگر جایی وجود داشته باشد که ما در آن مرحله بتوانیم زندگی های متفاوت را بچشیم چه؟
هزاران افسانه و داستان و کتاب درباره دنیای پس از مرگ یا دنیایی میان مرگ و زندگی وجود دارد.به عنوان مثال یک افسانه چینی است که میگوید اگر قرار باشد به جهنم بروی با کسی که میتوانستی باشی ولی نبودی ملاقات می کنی.به نظرم دردناک است این را دقیقا لحظه ای ببینی که دیگر راه و زمانی برای جبران وجود ندارد.فکر میکنم این از افتادن در آتش جهنم هم بدتر باشد.در حسرت سوختن بدتر از در آتش جهنم سوختن است.تنها نکته مثبتی که در این باره میتوانیم بگوییم این است که تنها افسانهای در چین است و افسانه ها حقیقت ندارند.با این حال از کجا معلوم که دنیایی بین مرگ و زندگی یا دنیای بعد از مرگ وجود نداشته باشد؟
قطعا برای همه ما لحظاتی پیش آمده است که بین دو یا چند گزینه قرار بگیریم و مجبور به انتخاب باشیم.من فکر میکنم که در دنیایی بین مرگ و زندگی ما میتوانیم ببینیم که اگر تصمیماتمان متفاوت بود چه زندگی انتظارمان را می کشید؟مثال اگر به جای دانش آموز ایکس با دانش آموز ایگرگ دوست میشدیم چه فرقی به حالمان داشت؟ یا مثالا اگر در بزرگسالی مهاجرت میکردیم چه اتفاقی می افتاد؟ما حتی کوچکترین تصمیماتی هم که میگیریم میتواند روی راه و هدفمان تأثیر بگذارد.ما ممکن بود با تغییر هر کدام از تصمیماتمان زندگیمان متفاونت شود.حتی ممکن است روی زندگی چندین نسل بعد از خودمان هم تاثیر بگذاریم.ممکن است زندگیمان به طرز بسیار دلنشینی از این رو به آن رو شود یا به طرز فجیعی از عرش به فرش برسیم.شاید خیلی جذاب به نظر برسد.شاید در یک زندگی ما پادشاه باشیم و در زندگی دیگر گدا،شاید در زندگی تنها فکر و ذکرمان درس باشد وبهترین دانشجوی دانشگاه باشیم و در زندگی دیگر تنها فکر و ذکرمان کسب و کار باشد،.شاید در زندگی دیگری شاغل باشیم و از کار خسته شده باشیم و در زندگی دیگری به دنبال کار باشیم و از بیکاری خسته شده باشیم.احتمالات زیادی وجود دارد.ما در زندگی های متفاوت میتوانیم اخلاق،رفتار و صورتی کمی متفاوت داشته باشیم ولی شاید در هیچکدام آنها خوشحال و شاد نباشیم چون آنها زندگی ما نیستند زندگی شخص دیگری هستند با مشخصات کمی شبیه به ما که در دنیایی موازی با دنیای ما زندگی می کنند.ما به همین ثانیه،به همین دقیقه و به همین ساعت تعلق داریم.ما به این زندگانی تعلق داریم که تک تک تصمیماتش را با قلب،روح،جسم و عقلمان گرفته ایم.در این لحظه وجود داشتن یا نداشتن دنیای بین مرگ و زندگی یا دنیای بعد از مرگ فرقی به حالمان نمیکند و زیاد اهمیتی ندارد.مهم این است که در هرصورت ما به هر آنچه تصمیم گرفته ایمو هر بذری که در زمینمان کاشته ایم افتخار کنیم حتی به تصمیمات به ظاهر اشتباهی که گرفته ایم.از کجا معلوم شاید اگر آن تصمیم اشتباه گرفته نمیشد ما سرنوشتی تلخ تر دچار میشدیم؟ شاید گاهی به خاطر احساسات یا حتی منطق نتوانیم درست تصمیم بگیریم.شاید گاهی درست این بوده که به حرف دلمان گوش کنیم نه منطقمان.شاید هم گاهی درست آن بوده است که بگذاریم ما فرمانبر عقل باشیم.با وجود تمام زندگی هایی که نکردهایم و تصمیماتی که نگرفته ایم،در انتها باید این را بدانیم که برای تصمیمات غلط زندگیمان نباید خودمان را سرزنش کنیم و تا آخر عمرمان همینطور بنشینیم و بگوییم اگر فالن جا بهمان تصمیم را نمیگرفتم الان موفق ترین فرد روی کره زمین بودیم!سرزنش کردن خودمان هیچ تغییری در شرایط به وجود نمی آورد.سرزنش کردن خودمان هنر نیست.هنر این است که دست روی زانو هایمان بگذاریم و بلند شویم و به تلاش کردن ادامه دهیم.