ویرگول
ورودثبت نام
Arta?️‍?
Arta?️‍?
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

23

خیال میکنم دیگر از آن روز پنجره را باز نکردم

و نسیم را پشت در جا گذاشتم

تنفس را

زندگی

و تمام چیز هایی  که من را یاد تو می انداخت

اما خود تو

و گرمای چشمانت را

با خودم این طرف آوردم

انگار یواشکی از آن نیم غم زده دیگرم

در آغوش کشیدم هر آنچه که تو بودی

9 سال گذشت

9 سال که من بودم و تو...

نبودی!

این نبودن ها زندگی را با طناب اشک های ناگهانی خفه میکنند

صورت کبود شده زمان را

هر ثانیه ی این سال ها جلوی چشمانم دیدم

و گذاشتم جان بکنند این لحظه های بی تو

اما دست اجبار

عقربه ساعت را میگرداند

و آن کس که لیاقت داشت

زندگی را اکنون زیر حریر خاک

با خود به گور برده است

و آنکس که نباید باشد

قدم هایش

هنوز مزاحم تن برهنه ی خیابان است


مرتضی پاشایی
35.699738,51.338060✌️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید