یه مدته میخوام پست بنویسم،
میبینم دیگه حوصله ویرگول رو ندارم،راستش روزهایی که داغ داغ بود و همه ذوق زده میومدن تا از چیزی دفاع کنن، که خیلی هامون شاید حتا دلی ازش فراری باشیم، اما ته قلبمون با یادش حس غرور کنیم، هرچند الان نابودی بیشتر تن خستش رو میبینیم، اما بازم، وطن، غرور آفرین، و یه بغض حل نشده همراه با اشکه،
روزایی که موندن برای خیلی هامون شده بود امیدی که بالاخره آزاد میشیم،
یکم پر سکوت تر ادامه داره،
جریان آزادی، جریان خواستن هایی که این روزا خیلی هاش به ناحق، ممنوعس،
مثل آتش میمونه، هرچی هیزم بریزی بزرگ تر میشه، یکم سوخت تموم شه کوچیک تر میشه،
ولی دستایی که دورش رو میگیرن،
اونایی که با یه شاخه خشک ریزه میزه هم سعی میکنن یکم بهش جون بدن، باعث میشه خاموش نشه.
و این روزا چه قدر شاخه ی ریزی که به ظاهر چیزی نیست، داره ریخته میشه،
قطعا هرگز قرار نیست همه چیز کاملا آزاد باشه، جامعه انسانی نیاز به قانون داره، اما گرفتن حق طبیعی زندگی، و یه سری قوانین پوسیده، کشتن روح آزادی که مهم تر از جنبه های ظاهری تر، که توی دنیای امروزمیبینیم هست، تموم میشه...
اوایل که حمیدرضا روحی عزیز رو از دست داده بودیم، خیلی اتفاقی آیدی تلگرامش رو پیدا کردم، یادمه هرشب، پیام میدادم براش حرف میزدم،
تا اینکه تلگرام اکانتش رو دیگه بست،
نمیدونم چند نفر، با کدوم از اون بچه هایی که از دست رفتن و پر پر شدن ارتباط گرفتن، حالا یا پیجشون رو پیدا کردن، چنل یوتیوب،
اما همشون میدونن،
شاید هیچ موقع از نزدیک ندیده باشیمشون، ولی حالا که داره میره توی سه سالگی اون روز ها،
جای خالیشون خیلی حس میشه،
عشق ها، آرزو ها، خنده ها، مهربونی هایی که میتونستن خلق کنن، به زور ازشون گرفته شد،
روزای خیلی سختیه،
اما ما بالاخره آزاد میشیم.
یه روزی حتما میاد،
که نور بر تاریکی پیروز میشه،
که پرتو های خورشید،
تن خسته ولی آروم گرفته ی ایران رو بوسه میزنه.
اون بچه ها
قرار نیست ازمون نا امید بشن.
ایران دوباره جایگاه مردمان بافرهنگ میشه.
