dreamy
dreamy
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

رویای شیرین

نام فیک: #رویای_شیرین
شخصیت: ا/ت ، همه اعضا
ژانر: عاشقانه،غمگین،کمدی،دوستانه
در حال عاپ...?
نام فیک: #رویای_شیرین شخصیت: ا/ت ، همه اعضا ژانر: عاشقانه،غمگین،کمدی،دوستانه در حال عاپ...?


#رویای_شیرین
#Part4
$:نصفه شبی کجا میری؟
/ت:باب.بابا! دارم میرم دستشویی
$:با لباس؟
ا/ت:هوا سرد بود کاپشن بالا خواستم سر و صدا نشه واسه اون
$: باشه
خوبه که کیف و گذاشتم زمین وگرنه حتما امشب بابام منو می‌کشت
گذاشتم بره بخوابه بعد در و باز کردم و رفتم
_سلام چرا اینقدر طولش دادی؟
ا/ت: ببخشید،خب بریم
رسیدیم به فرودگاه تهران یک ساعت اونجا بودیم تا وسیله ها و بدنمون و چک کنن و خلاصه بلاخره سواد. هواپیما شدیم و منتظر بودیم حرکت کنه
ا/ت: باورم نمیشه دارم به آرزوم میرسم
_مطمعن باش زندگی خوبی در انتظارته (با لبخند)
ا/ت: چرا اینطوری میگی مسخره میکنی؟
_عه عشقم چرا باید ی همچین کاری کنم
ا/ت: نمی‌دونم
_حالا ولش کن من‌میخوابم اصلا نخوابیدم
ا/ت: باشه
به پنجره هواپیما تکیه دادم بیرون و تماشا می‌کردم خیلی منظره زیبایی بود تو فکر بودم یاد ۱سال پیش افتادم وقتی که امیر و‌ رد کردن و همچین ایده ای بهم داد کلی درس خوندم تا کره ای یاد بگیرم خیلی حفظیاتم خوب بود واسه همین ادبیات خوندم اما بخاطر پول نتونستم کنکور بدم و دانشگاه برم...
بعد کلی فکر کردن خوابم برد
_عزیزم پاشو صبحانه آوردن
ا/ت:هنوز نرسیدیم؟
_هنوز کلی راه دیگه داریم تازه بینش پیاده میشیم و با هواپیما میریم چون راه زیادیه
ا/ت: وایی اصلا صبر ندارم خیلی هیجان زده ام
_نگران نباش بزودی روزای خوبمون شروع میشه ،فعلا بیا صبحانه بخوریم حتما گشنته
با دیدن غذا یاد مامانم افتادم یعنی الان دنبالمن؟حتما خیلی نگرانه چون بعد مرگ برادرم قلبش خیلی ضعیف شد
_خوبی؟
ا/ت: اره یکم نگران خانواده ام بودم
بلاخره بعد کلی ساعت رسیدیم به کره!
باورم نمیشه اومدم به این کشور همیشه عاشق کره بودم حتی قبل آشنایی با امیر خیلی دوست داشتم ی‌ روز به امیر بگم بریم کنسرت بی تی اس خیلی دوستشون داشتم دلم میخواست از نزدیک ببینمشون
_عزیزم بیا ماشین آمادس
ا/ت: وایی چقدر ماشین خوشگلیه خانواده ات فرستادن؟
_آره منتظرن زودتر ببیننت
ا/ت: وایی چقدر خوب
+امیر؟
_جانم؟
ا/ت:خونمون چه شکلیه؟
_هرجور که دوست داشته باشی
ا/ت: واقعا ؟
_آره
_فعلا بیا خسته شدی این آبمیوه رو بخور
ا/ت:مرسی بیا توهم بخور
_نمیخورم
ا/ت: چیه نمی‌خوای از چیزی که خوردم بخوری
_نه عزیزم فقط حالم خوب نیست ( با عصبانیت)
ا/ت: باشه
بعد خوردن آبمیوه حس کردم سرم داره سنگین میشه چشمام تار میبینه
ا/ت: امیر حالم خوب نیست سرم گیج میره
_به جهنم خوش اومدی (با لحن تیکه دار)
ا/ت:چی؟
بعد اون حرفش دیگه هیچی نفهمیدم و بیهوش شدم
•_________________•
#ad_dreamy

ad dreamybtsده فرمان در باب خودشناسی
های من دریمی هستم و رمان مینویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید