تمام مدتی که رقصش را در زمین بازی نگاه میکردم و حرفهایش را میشندیم، در ذهنم تحسینش میکردم. راستش پیش از این نمشناختمش ، فقط چند باری اسمش را شنیده بودم، اما از تماشای مستند " آخرین رقص" چیزاهایی آموختم که دوست داشتم آنها را بنویسم تا شاید بعدترها در میدان بازی، به دردم بخورند!
برداشت اول: معجزه ای در کار نیست !
چیزی در زندگی پر از عجله امروزمان که تمایل دارم آن را زندگی "فستفودی" بنامم، وجود دارد. بیماری مهلکی به نام "رسیدن بدون تلاش" با از آن بدتر "خواستن بدون اقدام" و نادیده گرفتن بخش پنهان در آب "کوه یخ" افراد موفق!
در جایی مطلبی منتسب به مایکل جردن با این محتوا خواندم: " من در زندگی به این خاطر موفق شدم که دائما شکست خوردم! من تا به حال بیش از ۹۰۰۰ پرتاب را خراب کردم، حدود ۳۰۰ بازی را باختم و ۲۶ ضربه سرنوشت ساز بازیها را از دست دادم!".
چیزی که بین او و هزاران نفر از ما تمایز ایجاد میکند تعهد به تلاش مداوم و پایبند بودن به هدف است. او پیش از تبدیل شدن به "مایکل جردن" اسطوره بسکتبال، بازیکنی بوده پر ازشکست و خطا. شروع کردن و قدم در راه گذاشتن و متعهد بودن، معجزه بی چون و چرای انسانهای موفق است.
برداشت دوم:هنر مربی
فیل جکسون در کتاب یازده حلقه مینویسد:
نمیتوانم تظاهر کنم که در تئوری رهبری خبره هستم. اما آنچه میدانم، این است که هنر تبدیل گروهی از افراد جوان و بلندپرواز، به یک تیم قهرمان و یکپارچه، یک فرایند مکانیزه نیست. یک پازل رازآلود است که نهتنها نیازمند دانش عمیق دربارهی قوانین کهنهی بازی است، بلکه به قلبی باز، ذهنی آرام و کنکاشی عمیق در انواع روحیات و خلقیات بشر نیاز دارد..
تاثیر مربیگری و شخصیت و جهان بینی فیل جکسون، بر پیروزی و موفقیت مایکل جردن و تیمش یکی از نقاط پررنگ و مهم در تبدیل میدان بازی به محل رقص و هنرنمایی بازیکنان تیم است.
برداشت سوم : یار در سایه !
هنگام تماشای فیلم شخصیت اسکاتی پیپن و تاثیر بازی درخشانش در موفقیت مایکل جردن و تیم شیکاگو بولز برایم سرشار از الهام بود. کسی که تمام تلاشش را برای پیروزی تیم میکند، در مواقع حساس و بحرانی به کمک همتیمیهایش میآید، شرایط را برای گل زدن هم تیمی اعجوبهاش مهیا میکند. او از در سایه بودن و ماندن ابایی ندراد و گویی انتخاب کرده که بهترین "یار در سایه" باشد.
برداشت چهارم: آخرین رقص !
کودکان سرشار از شگفتی و حضور در لحظه اند. آنها با تمام وجودشان چشم هستند برای دیدن، گوش هستند برای شنیدن و قلب هستند برای عشق ورزیدن.
وجه شباهت مایکل جردن به یک کودک همین نگاهی است که او به زندگی دارد، جوری وارد زمین بازی میشود که انگار آخرین بازی اوست و جوری در بازی توان و انرژی میگذارد که گویی آخرین ثانیه بازیست. این، یک نوع نگاه به زندگی است. زندگی چیزی جز همین لحظه ای که دارد میگذرد نیست.
او با تمامی خود بازی میکند، با تمامی خود شگفت زده میشود، با تمامی خود لذت میبرد ، با تمامی خود اشک میریزد و با تمامی خود اشتباه میکند.
برداشت پنجم : به شیوه خودت عمل کن !
ویژگی دیگری که در مورد مایکل جردن برایم قابل تامل است، هنر زندگی کردن به شیوه خود است. در ابتدای مسیر حرفهای هر فردی، چیزهای زیادی برای آموختن وجود دارد. باید بیشتر گوش بود و شنید و چشم بود و یاد گرفت، دورانی که قوانین و اصول و پیروی از آنها حرف اول را میزند، اما با گذار از این مرحله و آموختن قوانین بازی، نوبت آن میرسد که زمین بازی را با رقص خلاقانه و بی مانند خود به وجد بیاوری . کاری که مایکل جردن خیلی خوب از پس آن برآمد.
برداشت ششم : ابرقهرمانی در کار نیست !
شجاعت عجیبی میخواهد که در اوج زندگی حرفهای خود باشی اما همزمان از به نمایش گذاشتن خستگیات و حتا اشتباه کردن نترسی.
مایکل جردن بعد از مرگ پدرش، از بسکتبال کناره گیری کرد و به تیم بیسبال پیوست. جایی که آنچنان هم برایش موفقیتآمیز نبود. او بعد از گذشت 3 سال به بسکتبال بازگشت، شکست خورد، اما ماند و سخت تلاش کرد و برای بار دوم مایکل جردن شد.
نماد انسان کامل بودن، تقلا برای قهرمان شدن و قهرمان ماندن، اشتباه نکردن و شکست نخوردن، تلاشیست بینتیجه و ناقض نفس انسان بودن ما.
مایکل جردن، مایکل جردن است اما با تمام خودش ...