چهارراهِ بهرام بیضایی در استنفورد امریکا اجرا شد و فیلم اجرا در چند نوبت به صورت آنلاین بر روی یوتیوب قابل تماشا بود. شب آخر این اجراهای آنلاین را نشستیم به تماشا که همان حالِ دیدنِ فیلم آخر استاد بیضایی سراغمان آمد: حالی پر از شرم از دیدنِ سهلانگاری، عصبیت و خشمِ عجولانه در متن و اجرا.
ما به بهرام بیضایی حق میدهیم عصبانی باشد. آدم مگر چقدر میتواند رنج محیط را تحمل کند. این عصبانیت ولی وقتی وارد اثر میشود و عمدهی محصول را مصادره میکند جاییست که باید چیزی گفت. چه باید گفت؟ نمیدانیم. اگر هم بدانیم نمیگوییم. چون نقدِ بیضایی در شرایط امروز ایران تنها گذاشتن او تعبیر میشود و تعبیر زیاده پرتی نیست. ولی واکنش صحیح نشانندادن هم این تلقی را برای هنرجوها و نوآموزان هنر تئاتر به وجود میآورد که تئاتر سیاسی یعنی بیانیه تولید کردن، یعنی فریاد زدن و خشم خود را به دمِ دستیترین عبارات و خردهروایتها تخلیهکردن.
باید گفت و نوشت که شاید بیضایی و امثال بیضایی حق دارند خشمگین باشند و اثری از این دست تولید کنند چون کارهایی درخورِ تحسین و مداقه و دغدغه کم تولید نکردهاند. ولی ما نه هنوز. ما نمیتوانیم خودمان را در این ردیف جا بزنیم وقتی هنوز نتوانستهایم با اثری مخاطبمان به درک متفاوتی از رنجاش برسانیم و یا او را از رنج زیستناش دقایقی جدا کنیم. بیضایی شاید حق داشته باشد اثری تاریخمصرفدار تولید کند که مانند دفتر گزارش سالیانه وقایع را مرور میکند ولی ما هنوز باید در این زبان گوشههای گمشدهی نادیدهای را پیدا کنیم و نمایش دهیم. عقیمشدنِ زبان، دور نیست اگر همه دستهجمعی به خشم و عصبیت، به کارهای زمانمند و تاریخمصرفدار و گزارشی رو بیاوریم و تنها رسالتمان را مرور رنجهای سیاسی و اجتماعی مردم بدانیم. اینگونه زبان در سطحی عصبی فریز میشود و این فریزشدگی چیزی جز تعصب و سطحیشدگی محصولی نخواهد داشت.