
من نه آدم در آیینه هستم، نه آدمی که مادرم میشناسد و نه آدمی که پدرم تعریف میکند. نه آنیکه خودم همیشه وصفش میکنم.
من خط های آبی و نارنجی موربی هستم که نقاشی یک کودک ۴ ساله نام دارد. تا چشم چشم دو ابرویی که خواندم، میدانم مرا شبیه آدم ها کشیده، مرا تکه ای آبی و باقی نارنجی کشیده.
موهایم را به حالت دیگری کشیده و به جای گل و قلب و غیره یک تکه مستطیل (لپ تاپ) به دستم داده. او هر چه دیده بود را نکشیده بود، او هر طور که مرا شناخته بود کشیده بود.
او از بین ۲۴ رنگ مدادرنگیش نه با بی دقتی و سهل انگاری بلکه با تمام حس های کودکیش مرا نارنجی و آبی کشیده بود. من چقدر این خط های کج و دایره های گوشه دارِ گاها نوک تیز هستم.
خط خطی هایی که فارغ از چهره ها و حساسیت هایمان میتوانیم خودمان را ببینیم، آیا همانقدر که فکر میکنم عصبی هستم؟ آیا همانطور که تو میبینی لجباز؟ آیا همانطور که مادر میگوید سر به هوا؟
من اگر قرار بود خودم را بکشم، خاکستری میکشیدم. اگر قرار بود خودم را بنویسم، "متوازی الاضلاع" مینوشتم.
"م" را با افتخار بنویسی، در " ت " شک کنی، با ده بیست سی چهل نوع "ز " درست را انتخاب کنی و الاضلاع را کاملا اشتباه بنویسی.
+ چرا من و آبی کشیدی؟
- من و تو با هم بازی میکنیم، تو میزاری من اسباببازی ها را پرت کنم و هر وقت ناهار خوردم، خسته نبودم، خوابیده بودم، اصلا هر وقت پایم را زخم کردند جمع کنم.
من فقط با خوابیدن وسط اسباببازی هایش بعد از بازی ظهرمان، آبی شده بودم.
+ اگر یک روزی ناراحت باشم و بخواهم خونه را همون لحظه تمیز کنم؟ اگر مهمون داشته باشم؟ اگر شلوغی اتاق اذیتم کند؟ دیگه آبی نیستم؟
- بعضی روز ها؟ بعضی روز ها که اشکالی نداره. منم گاهی وقت ها دوست دارم زودتر اسباببازی هامو جمع کنم. هر وقت ناراحت بودی بگو نقاشیت و نکشم.
او داشت یادم میداد باید درمورد احساساتم بداند تا بتواند کمکم کند، میگفت اگر ناراحت بودی نقاشی نمیکشم، یعنی اون روز با اون تصویر قضاوتت نمیکنم.
او آدمها را میدید، نه از این ها که من و تو میبینیم، آن چشم و ابروهای زیبای میناتوری و لباس های ست را نمیگویم.
او مرا میدید، همانی که نمیدانی هوای رشت است یا بندرعباس. همانی که هواشناسی اش همیشه اشتباه اخبار میگوید.
به قول شماها آنتنش وصل بود، گیرنده هایش میدانست اگر امروز هوا، هوای رشت است باید چای بخوریم و کنار بخاری بنشینیم، اگر بندر عباس؛ باید زیر کولر بیدمشک بخوریم.
او چم و خم اخلاق ادمیزاد های دور و بر من را میدانست. او علاج بلد بود، بی انصافی بود نامش را بگذاریم شیرین زبانی کودکانه.
او میتواند از خط خطی هایم، پروانه بکشد 🌱
او میتواند از خط خطی هایم، پروانه بکشد 🌱