سلام سیروان چراغ منان هستم ومیخواهم اتفاقاتی که امروز یعنی روز نوزدهم اتفاقاتی که دریک روز برایم افتاد را بنویسم.
امروز پنجشنبه بود ومن ساعت نه صبح کلاس زبان داشتم ساعت هشت پاشدم صبحانه خوردم وخودم را اماده کردم کمی مانده به ساعت نه بود که رسیدم و هنوز معلم نیومده بود سر کلاس پس من نگاهی به تلگرام کردم ودیدم معلمم پیام داده وگفته درست بود و دوباره حذفش کردم و دوباره درستش کن منم گفتم الان کلاس زبان دارم و عصر هم با دوستانم برای فوتبال به سالن میرویم می توانم فردا که جمعه است درستش کنم گفت اره منم گوشی را خاموش کردم و معلم به کلاس امد درس خواندیم و به ما گفت شنبه ساعت یازده تا دوازده کلاس جبرانی دارید ماهم گفتیم باشه. عصر که شد خودم را اماده کردم ورفتم پیش دوست هام و به دو دسته تقسیم شدیم و سوارر تاکسی شدیم تا به سالن برویم وقتی رسیدیم لباس هایمان را عوض کردیم و رفتیم داخل زمین واز ساعت شش تا هفت بازی کردیم و از زمین بیرون امدیم خودمان را اماده کردیم و رفتیم بیرو کمی پیاده رفتیم و بعد تاکسی گرفتیم و رسیدیم و من مسقیم رفتم خونه.