پرواز بدون بال
پرواز بدون بال یا همان مرگ , مرگی که از روی اراده است , مرگی که ما اسمش را خودکشی می گذاریم , مرگی زیبا اما زشت , مرگی پر از آرامش اما مالا مال از ناله و هیاهو
سقوط بدون چتر .
هر روزم دیوانه وار می گذشت می خواستم که همیشه بخوابم , همیشه در سکوت و همیشه تنها باشم .
از خانواده ام جدا شدم زندگی خودم را داشتم من بودم و تنهایی و فکر و خیال و گریه و گریه......
یک لحظه مثل دیوانه ای بی خبر از هر آنچه غمگینم کرده است با ریتم آهنگ می رقصیدم و تمام خانه را از خوشحالی چرخ میزدم و لحظه ای دیگر آنقدر گریه می کردم که نفس به ریه هایم نمی رسید و احساس خفگی می کردم .
خواب بودم با ترس و فکر و گریه از خواب پریدم بازهم فکرهایی که داشتند ذره ذره ی وجودم را آتش میکشیدند تصمیم گرفتم خود را به آرامش برسانم نشستم و برای تمام عزیزانم نامه نوشتم , اولین نامه را برای کسی نوشتم که دلیل فکر و خیال هایم بود . نامه هارا تا بعد از ظهر تمام کردم و به طور مخفیانه یک به یک نامه ها را به دستشان رساندم و از دیوار همسایه هایشان بالا می رفتم و تا وقتی که نامه را تمام می کردنند نگاهشان می کردم .
به خانه برگشتم و کمی استراحت کردم و وقتی بیدار شدم از او تماس و پیغام و پیغام صوتی داشتم پیام ها را خواندم و پیغام های صوتی را گوش کردم تلفنم زنگ خورد "او " بود , جوابش را دادم خیلی مضطرب و عصبی بود بهم گفت : تو حق نداری من رو تنها بزاری , من فقط یه مدت تورو از زندگیم بیرون کردم تا متوجه اشتباهات قبلت بشی همین الان آدرس رو بگو و من با صدای خیلی آروم براش آدرس رو گفتم و در رو باز گذاشتم تا بیاد , کمتر از 5 دقیقه خودش رو بهم رسوند صدام زد ولی جوابش رو ندادم در پشت بام باز بود و اومد بالا چشمش خورد بهم من روی لبه ی دیوار نشسته بودم ازم اجازه خواست و بهم نزدیک شد و محکم من رو کشید تو بغل خودش .
خلاصه که آره دوباره مال هم شدیم...............
سقوط بدون چتر یا پرواز بدون بال در یک یا چند ثانیه طول میکشد زمانی که همه چیز تمام میشود اما درست در آخرین لحاظات است که پشیمان هستیم و دچار جنون میشویم اما دیگر راه برگشت نیست