MAHSHAD00100
MAHSHAD00100
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

گاهی بن بست می شود...!

گاهی ساکت می مانم , خیره نگاه می دوزم نگاهی بی محتوا اما پر آشوب , حلقه دار بر گردن....

گاهی موسیقی گوش میدم با صدای بلندددد تا جایی که هدفون را از گوشم میکشم و پرتش میکنم.....

گاهی با شال جگری رنگ گلدوزی شده ام چشمانم را می بندم و سعی می کنم راکد شوم.....

گاهی حتی احساسم را کاغذ نوشت می کنم , و بی فایده.....

گاهی جلوی آیینه میرم و انعکاسش را می بینم , انعکاس تاسف را می بینم , انعکاس حزن و حسرت را می بینم , داغ و رنج و غم و غصه را می بینم.....!

اما هیچ.... حالم آرام نمی گیرد ,گاهی دیگر در آیینه خودم را نمی بینم.....!


و جایی فقط آن دختر جوان پیر شده زخمی باله رقصان را می بینم و من با غم می رقصم خود به پیش واز اش می روم , برایش اشوه می آیم و برای ساعتی به رقص حسرت دعوتش می کنم... راه قلبم را برایش باز می گذارم تا شاید غم مرکز سوگ و دردم را نوازش کند........

گاهی قلبمان بن بست می شود راه شکست هق هق هایمان بن بست می شود
گاهی قلبمان بن بست می شود راه شکست هق هق هایمان بن بست می شود


بن بست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید