خب بلاخره بعد یه عالمه خواب دیدن با ترس اینکه دیرم بشه و عادت روزانه از خواب میپرم یه نگاهی به ساعت قشنگ روی دیوار اتاقم میندازم که ساعت 8:30 هست . با ارامش یه نفس عمیق میکشمو به اتفاقات خوبی که ممکنه امروز بیفتن فکر میکنم .وایی ! فکر کردن به چیز های خوب همیشه بهم مثل یدونه monster انرژی میده بلند میشمو موهامو شونه میکشم و بعد از اونجایی فورجه ی امتحاناته ،میرم سراغ گوشی تا یکم دوباره درسامو مرور کنم دلشوره اس یا هیجان نمیدونم اما دلم مثل یه کتری که رو شعله اس می قله . بعد مرور ،یکم فیلم میبینم تا بخندم یا تعوری ترسناک ( ع وسط کلمه رو پیدا نکردم خب :/) تا یکم بترسم و حال کنم و به قول خودم از اسرار جهان با خبر بشم .
ساعت 10:
خب خب خب استرسا بیشتر شدن و نفسمم از استرس بالا نمیاد از همین الان یه حسی انگار نشگونم میگیره و میگه دیرت شد ! دیییییرررررتتتت ششششددددد!ََ( لازم به ذکره امتحان ساعت 11 شروع میشه :| ) ساعت 11:30که میشه میرم لباس میپوشم و تخته شاسیم و خودکارمو برمیدارمو میرم مدرسه یه وقتایی تو راه ، چون پیاده میرم دوستم هم که با هم میریم و میایم و توراه میبینم و با هم تو go ، school میکنیم .( جهت مزه ریختن :))بعد امتحان هم که یه ساعت با بچه ها بحث میکنیم این درست بود یا اون برمیگردم دیگه خوندن برای امتحانا ی و خلاصه به کارای دیگه مثل قاتی پاتی کردن چیز ها و ساخت مواد منفجره و دیدن فیلم الانم بعد یه عالمه وقت اومدم و دلتنگ ویرگول شدم و تایپیدم :)) راستیییییی تو چیکارا میکنی به طور خلاصه تو کامنتا بنویس و یادت باشه اگه این پست و دوست داشتی لایکش کنی .مرسییییییییییییی!