و اما من ، این روز هایم به کسل کننده ترین حالت ممکن میگذرند .
مانند ماهی نیمه جان معلق در آب میمانم که نمیداند تکلیفش چه میشود ، آخر میمیرد یا زنده میماند ؟
این روزها کتاب با ژانر رئال زیاد میخوانم ، کتابهایی که " درک و کنار آمدن با مشکلات " را به آدم یاد میدهند ولی من هنوزم در با مقابله با این احساسم کمی ضعیف عمل میکنم ، هنوزم با کوچک ترین تنش در زندگی دست هایم مانند لرزش زمین موقع زمین لرزه است و قلبم هر آن ممکن است سینه ام را مانند جامه ای بدرد و درست جلوی پایم بیوفتد . از بلاتکلیفی و تنبلی خسته ام ، از اینکه همیشه دیگران را با خودم مقایسه کنم و به خودم سخت بگیرم . البته که مامان هم انصافا کم نمیگذارد و بچه های مردم را به خوبی بر سرکله ام می کوبد !
به هرحال زندگی همینطوری باقی نمی ماند . نه ، ولش کن برای گفتن این جمله زیاد خوب و روبه راه نیستم .
چرت پرت گفتن بس است . و همینطور زندگی نیز .به قولی ، " زندگی بث ".
3 / 3 / 1403