شارژ تلفن همراهم تمام شد . طراحی بلوکم نیمه کاره ماند.توی ساک ورزشی گل بهی رنگم، کتونی های باشگاهم با بطری آب نیمه خالی، گل کوچک بازی می کردند. با صدای بوق پراید سفید رنگ از جا پریدم و فریاد زدم:
- چه خبرته ، سر می بری؟
-عاشقی ؟
- نه تو عاشقی
با ادامس از گوشه لبش بیرون زده گفت: پیادو رو برای عمه ام نیسا.
گفتم آره میدونم عمه ات شاسی سوار میشه.
دوباره به پیاده رو برگشتم و پشت درخت توت ته بطری آب را سر کشیدم . صدای کشیده شدن یکنواخت کفش هایی روی آسفالت ارام ارام نزدیک میشد. کفشها تنها نبودند. دوتا چرخ کج و معوج هم به دنبالشان به راه افتاده بودند.. ریتم چرخ ها با کفشها هماهنگ بود . سمفونی بل بشویی بپا شده بود. و سبد حصیری که به سالخوردگی دستی خشکیده به دور دسته اش بود.با آنکه خالی بود روی چرخها سنگینی می کرد.
بوق ممتد اتومبیلها برایش عادی شده بود، گوش هایش سنگین بود.انقدر سنگین که از زیر کلاه کاموایی اش آویزان بودند.
چرا مثل من به پیاده رو نمی آید؟
پیاده رو اما آهنگ یکنواختش را بهم میزد .
موزائیک قدیمی، سنگ،موزائیک جدید ،سنگ گرانيت، پله ، سنگ گرانيت. دوتا پله ،سنگ گرانيت، موزائیک قدیمی، آسفالت ،سنگ ،سنگ ،آسفالت، موزائیک جدید ، موزائیک جدید ،پله ، موزاییک جدید دوتا پله ،موزائیک قدیمی ، یک پله بلند...