همانطور که در بخش اول اشاره شده، نسل اول حقوق بشر حاصل جنبش های موجود در قرن 16 و 17 میلادی بود، درآن زمان جنبش های مردمی و رهبرانبر مبنای دو ایده اولا )آزادی شخصی ثانیا )حمایت از فرد دربرابر دولت مبارزه با مطلق گرایی سلطنتی را پیشه نمودند. فیلسوفانی مانند لاک ، مونتسکو ، هابزواروسون این عقاید را مطرح کردند که بعداً در اسناد حقوقی کشورهای مختلف و اسناد بین المللی چون میثاق حقوق مدنی و سیاسی یاهمان نسل اول حقوق بشر تجسم یافت. محتوای حق آزادی درنسل اول حقوق بشر دقیقاً مطابق حق بر دموکراسی است هر چند که در این سند واژه دموکراسی صریحاً استفاده نشده است. اما می توان مواد یک ، دو ، سه ، بیست و پنج این میثاق را از مصادیق آن دانست. دموکراسی مربوط به سازمان حکومت است به ترتیبات نهادی نظیر انتخابات رقابتی ، نظام تک حزبی ... اشاره کرد همگی به گونه ای به سازمان دهی قدرت عمومی داخلی مربوط می باشند. در مقابل حقوق بشر به حقوق فردی و دفاع از آن ها مرتبط است و ناظر بر تأمین حداقل شرایط ضروری برای فرد جست نوعی زندگی انسان سالم می باشد. حقوق بشر بر خلاف دموکرسی عام و جهان شمول و تابع تعاریف و معیارهای بین المللی است . ( نیکوئی ، ص 15، 90 ) این حق جزء حقوق بنیادین و پایه ای است که هر انسان از آن جهت که انسان است ، فارغ از رنگ ، نژاد، زبان ، ملیت ، جغرافیا، و اوضاع و احوال متغیر اجتماعی یا میزان قابلیت و صلاحیت ممتاز و فردی و هر عنوان عارضی دیگر بر او از خداوند دریافت کرده است و هیچ مقام بشری از قبیل پادشاه، حکومت یا مقامات مذهبی یا سکولار این حقوق را اعطاء نمی کند. حقوق ناشی از قانون اساسی بر اثر رابطه شهروندی یا اقامت افراد در کشور خاصی بهآن ها داده می شود ولی حقوق بشر به معنایی که بیان شد ذاتی و جهان شمول است. ( باقرزاده ، ص 14 ، 84) بنابراین ، با وجود آنکه دموکراسی مطمئن ترین راه تضمین اجرای حقوق بشر در جهان امروز شناخته شده است و مبتنی بر اصل یک شهروند و یک رأی است اما بیانگر اصول فرهنگ فردگرا است و بلعکس مفهوم و ذات حقوق بشر در جوامع هم گرایا انجمن گرا قابلیت پذیرش نداردبدین ترتیب برطبق مانیفیست های مارکس، می توان گفت اصل فردگرایی در مضمون آزادی نسل اول حقوق بشر مطمح نظر است .با تدقیقی درسیر تاریخ ، یکی از دلایل عمده این امر که آزادی خصوصی قبل از آزادی عمومی در اعلامیه جهانی حقوق بشر و پس از آن در سند نسل اول حقوق بشر مطرح گردیده است را می توان استیصال بشری دانست که جهت رهایی از جنگ های بعدی و پیامدهای مخرب آن، به حقوق فردی خود می اندیشد و پژواک عدالت را در گام نخست در جرثومه آزادی خصوصی می یابد، هر چند که این عضو جامعه مدنی از سوی مارکس خودخواه خوانده شده است اما در همین اثنا از سوی وی به سبب درج آزادی انتخاب مذهب در اعلامیه جهانی حقوق بشر مورد تجلیل قرار گرفته است. علیرغم انتقادات وارد بر نسل اول حقوق بشر از سوی مارکس و معاصرین چون جان والز ، نمی توان صفت خودخواهی را منتسب به ذات انسان دانست زیرا پس از گذر از نسل اول شاهد آن هستیم که جامعه ملل و ارکان آن با دغدغه آزادی عمومی، برابری ، برادری نسل های بعدی حقوق بشری را تکمیل نمودند بدین ترتیب شاهد آن هستیم که جامعه جهانی حتی در قر ن حاضر در تکاپوی به رسم کشیدن عدالت درادبیات حقوق بین الملل است هر چند که در بسیاری از قضایا موفق نبوده است.