موضوع اصلی این مقاله، از یک سو بررسی نظریه عدالت اجتماعی رالزاست و متعاقباً به واکاوی جایگاه این نظریه با توجه به شرایط حاضر در نظام حقوق بین الملل معاصر میپردازد. چرا که، این نظریه یکی از نظریات موثر در باب عدالت اجتماعی است و رالز توانسته در وهه اول الگوی سازندهای در باب بر قراری عدالت اجتماعی در نظام ملی و پس از آن در سطح نظام فراملی در قالب ارتباط میان دولتها ارائه دهد. هر چند که، نظریه وی خالی از ضعف و نقصان نمیباشد. از این رو پرسشی که این مقاله درصدد پاسخ بدان بر آمده، بررسی کلیات و نقاط ضعف نظریهی مذکور از دریچه حقوق بین الملل معاصر است. بررسیهای صورت گرفته نشان میدهد. آنچه که، امروزه محل مناقشه و اشکال عمده و اساسی این نظریه است عدم تشریح دقیق نظریه جنگ عادلانه و مداخله بشر دوستانه در نسبت با عدالت اجتماعی به عنوان راهکاری در جهت ارتباط دولت شریف و قانون شکن است. در این نوشتار کوشش شده علاوه بر پاسخ به سوال فوقالذکر به این نقص هم بپردازیم. این پژوهش با مطالعه تحلیلی- توصیفی و با استفاده از منابع کتابخانهای به بررسی موضوع مکذور پرداخته است.
واژگان کلیدی: عدالت بین الملل_ قرارداد اجتماعی_ لیبرال دموکراسی_ قانون ملل
تبیین بحث:
جان رالز در میان دانشمندان قرن بیستم به لحاظ توجه به فلسفهی سیاسی دارای جایگاهی خاص میباشد. تدوین نظریه عدالت به مثابه انصاف بر پایه ساختار لیبرالی است که اگر چه از سوی نظریه پردازان قبل از وی هم مطرح شده اما توسط وی بسط یافته است. به گونهای که آثار رالز را با کانت قیاس مینمایند. رالز در رساله عدالت از علوم دیگر چون اقتصاد، روانشناسی و سیاست وام گرفته است و هدف وی از تبیین این نظریه تعریف و دفاع از مفهوم عدالت اجتماعی و اخلاقی و حتی اولویت آن بر عدالت سیاسی است. رالز به خوبی توانسته میان اصل آزادی و برابری ارتباط برقرار نماید و دو اصل را ستون نظریه خود قرار دهد. به نحوی که میتوان ارزش این مفاهیم را در نسلهای اول و دوم حقوق بشری رویت نمود. رالز با الهام از کانت از وضعیت اولیه که معادل آن در نظریه صلح پایدار کانت وضعیت طبیعی است شروع می نماید و این نظریه را در صحن بین المل هم توسعه می دهد.اما با وجود این برجستگی و شرح مفصل رالز در رساله عدالت ، بدان نقدهایی وارد است عمده نقدها نسبت به برقراری عدالت اجتماعی در صحن بین المللی است. شاید بتوان یکی از دلایل عمده مناقشه برسر بحث عدالت اجتماعی در نظام فراملی را درخارج از نظریه رالز هم یافت و آن پیچیدگی این نظام به نسبت یک نظام ملی است .اما در هر صورت جهت بررسی این موضوع نیاز است که مبانی در این باب مورد بررسی قرارگیرد و توسط روش تحلیلی جایگاه نظریه در نظام حقوق بین الملل معاصر هم تعیین گردد تابتوان نقایص و ضعف را برطرف نمود.بدین ترتیب، ما در این نوشتار به ترتیب به تعریف نظریه عدالت اجتماعی رالز،جایگاه این نظریه در حقوق بین الملل و نقدهای وارده به آن ضمن پاسخ به سوال های مطروحه می پردازیم.
1_ نظریهی عدالت از منظر جان رالز:
دو صفت عادلانه و ناعادلانه به امور گوناگونی اطلاق میشوند: نه تناسب قانونها، نهادها و نظامهای اجتماعی بلکه به انواع متعددی از کنشهای خاص از جمله تصمیمها، قضاوتها، و اسنادها.ما این دو صف را در مورد رویکردها و گرایشهای اشخاص و همچنین در مورد خود اشخاص نیز بکار میبریم. اما موضوع ما در اینجا عدالت اجتماعی است. نزد ما مهمترین موضوع عدالت ساختار بنیادین جامعه است، یا به تعبیر دقیقتر، موضوع عدالت این است که نهادهای اجتماعی اصلی به چه شیوهای حقوق و تکالیف اساسی را میان افراد توزیع و نحوهی تقسیم سودهای برآمده از همکاری اجتماعی را تعیین میکنند. مقصود رالز از نهادهای اصلی نظام سیاسی و سازمانهای عمده اقتصادی و اجتماعی است. از این رو، مصونیت قانونی آزادی اندیشه و آزادی عقیده، بازارهای رقابتی، مالکیت خصوصی ابزارهای تولید و خانوادهی تک همسری نمونههایی از نهادهای اجتماعی اصلی به شمار میآیند.
نهادهای اصلی اگر در کنار هم چونان ترکیبی واحد در نظر گرفته شوند، حقوق و تکالیف انسانها را تعیین و بر دورنمای زندگی ایشان اثر میگذارند، یعنی مشخص میکنند که ایشان تحقق چه شخصیت و موقعیتی را از خود در آینده انتظار میتوانند داشت و چه قدر میتوانند امیدوار باشند که در این راستا موفق عمل میگفتند (رالز،93:47). بدین ترتیب، نهادهای اصلی نقش به سزایی در توزیع عدالت و حتی جزئی تر، امید به زندگی اشخاص دارد.از منظر رالز به همان اندازه که عدالت می تواند در چنین ساختاری جاری و ساری باشد. نابرابری هم میتواند، از طرف دیگر طغیان نمایند. این نابراریها نه تنها فراگیرند، بلکه بر فرصتهای ابتدایی انسانها در زندگی اثر میگذارند و اینها همه در حالی است که هرگز نمیتوان آنها را با توسل به مفاهیم شایستگی یا استحقاق توجیه کرد. همین نابرابریهاست که اصول عدالت اجتماعی در وهله نخست باید در موردشان به کار گرفته شود، نابرابریهایی که از قرار معلوم در ساختار بنیادین هم جامعه گریزی از آنها نیست. از منظر رالز عادلانه بودن یک طرح اجتماعی اساساً به شیوهی تخصیص یافتن حقوق و تکالیف اساسی و نیز به فرصتهای اقتصادی و شرایط اجتماعی در بخشهای گوناگون جامعه بستگی دارد. هدف رالز از مطرح کردن نظریه عدالت اجتماعی، ارائه برداشتی از عدالت است که نظریه شناخته شدهی قرارداد اجتماعی را آنطور که برای مثال در آثار لاک، رسوم کانت یافت میشود، کلیت ببخشد و به سطح انتزاعی تری برساند.رالز با استفاده از قرارداد اجتماعی، مفهوم عدالت اجتماعی را بسط میدهد. وی معتقد است، باید در ذهن خود چنان تخیل کنیم که افراد درگیر در همکاری اجتماعی، در اقدامی مشترک به همراه یک دیگر اصولی را بر میگزیند که قرار است حقوق و تکالیف اساسی را تخصیص دهد و نحوه تقسیم سودهای اجتماعی را تعیین کند. انسانها پیش از هر چیز باید تصمیم بگیرند که درخواستها و مطالباتشان از یکدیگر را چگونه میخواهند سر و سامان دهند و چه چیز قرار است منشور اساسی جامعهی ایشان باشد. درست همان طور که هر شخص باید با تاملی عقلانی تصمیم بگیرد که خیر او یعنی نظام اهدافی که پیگریشان برای او کاری عاقلانه است در چیست. گروهی باید عادلانه یا ناعادلانه به شمار آید. انتخابی که انسانهای عاقل در این وضعیت فرضی آزادی برابری بدان دست میزنند. عجالتاً فرض بر این است که این مسئله انتخابی راهحلی دارد تعیین کنندهی اصول عدالت خواهد بود (همان 93 و51). آن چه که در وهلهی اول نقش اساسی در فرآیند قرارداد اجتماعی و برقراری عدالت اجتماعی هم در نظریهی رالز و حتی نظرات فلاسفه قبل وی بازی مینماید عضو جامعه مدنی و برداشت وی از اصول و ارزشهاست.
رالز هم چون کانت قبل از تشریح نظریهی عدالت به توضیح وضعیت آغازین که معادل آن در فلسفه کانت وضع طبیعی است میپردازد. به معنای دیگر وضعیت آغازین برابری در نظریهی عدالت به مثابه انصاف مطابق است با وضع طبیعی در نظریه سنتی قرارداد اجتماعی. البته مقصود من از وضعیت آغازین، یک وضعیت تاریخی محقق نشده نیست، چه رسد به وضعیت ابتدایی فرهنگ. بلکه وضعیت کاملاً فرضی است که به گونهای توصیف شده تا برداشتن خاصی از عدالت بیانجامد. یکی از ویژگیهای مهم این وضعیت آن است که هیچ کس از موقعیت، طبقه یا جایگاه اجتماعی خود در جامعه خبر ندارد و از بخثِ خود و میزان بهرهمندیاش از استعدادها، امتیازات فطری، هوش، قوت بازو و اموری از این دست آگاه نیست. رالز حتی چنین میانگارد که طرفهای درگیر از برداشت خاص خود از خیر یا از گرایشهای روانشناسانهی ویژه خود بیخبرند (رالز، 93؛51). از منظر رالز در این حالت تمامی انسانها برابر هستند و همگی از یک وضعیت مشابه به سر میبرند به عبارتی در چنین وضعیتی هیچکس قادر نیست اصول را به نفع شرایط خاص خود تنظیم کند. در وضعیت آغازین همهی انسانها در تقارن با یکدیگر به سر میبرند و از منظر اخلاقی آنچه که بین آنها جاری است انصاف میباشد. از این رو توافقهای بنیادین که در این وضعیت به دست میآید منصفانه است. این نشان میدهد که عبارت عدالت به مثابه انصاف عنوانی در خور است. این عبارت گویای آن است که توافق بر سر اصول عدالت در وضع ابتدایی که منصفانه است، به دست میآید. این عنوان بدان معنا نیست که مفاهیم عدالت و انصاف کی هستند (همان، 93؛60). نظریه عدالت به مثابه انصاف کار خود را با یکی از کلیترین انتخابهایی آغاز میکند که افراد ممکن است به اتفاق یکدیگر به آن دست زنند، یعنی با انتخاب اصول نخستین برداشتی از عدالت که قرار است بر تمامی نقدها و اصلاحات بعدی نهادها حاکم باشد. از این رو افراد، پس از انتخاب برداشتی از عدالت، باید یک قانون اساسی و یک قوه مقننه[1] برای تصویب قوانین و نهادهای دیگری از این دست را بر طبق اصولی از عدالت که در آغاز بر سرش توافق کرده اند، برگزینند. وضعیت اجتماعی ما در صورتی عادلانه خواهد بود که توافیق ما بر سر نظام کلی قواعد تعریف کننده آن از رهگذر این زنجیره از توافق های فرضی به دست آمده باشد. به علاوه اگر بپذیریم که وضعیت آغازین مجموعه اصول خاصی را اقتضا میکند. در آن صورت باید گفت هر گاه نهادهای اجتماعی این اصول را تحقق کنند، افرادِ درگیر در آن میتوانند به یکدیگر بگویند که مشغول همکاری بر پایه ضوابطی هستند که بر سر آنها توافق میکردند، اگر اشخاص آزاد و برابر و دارای روابطی منصفانه با یکدیگر میبودند. ایشان همه میتوانند سازمانهایشان را احراز کنندهی شرطهایی بدانند که خود، اگر در وضع ابتدایی به سر میبرند، بر آنها صحه میگذاشتند، وضعی که متضمن محدودیتهای عموماً پذیرفته شده و معقول برای انتخاب اصول است (نادران و نعمتی، 91:12). بدین ترتیب رالز وجود نهادها را عامل اساسی در برقراری عدالت به مثابه انصاف در وضعیت اولیه میداند. هرچند که رالز معتقد است چنین وضعیتی در هر جامعهای متفاوت خواهد بود، با این حال جامعهای که اصول نظریه عدالت به مثابه انصاف را برآورده کند بیش از بقیه جوامع به طرحی داوطلبانه برای همکاری نزدیک خواهد بود، نزدیکترین فاصلهای که یک جامعه قادر به رسیدن به آن است، زیرا چنین جامعه اصولی را محقق خواهد کرد که اشخاص آزاد و برابر، اگر در شرایطی منصفانه به سر میبرند، بر سرش توافق میداشت. بدین معنا، اعضای آن خود آییناند و وظایفی را که به رسمیت میشناسند خود و برخویشتن وضع کردهاند. از منظر رالز یکی از ویژگیهای نظریه عدالت به مثابه انصاف این است که طرفهای درگیر در وضع ابتدایی را افرادی عاقل و بیتفاوت نسبت به یکدیگر قلمداد میکند. این بدان معنا نیست طرفهای درگیر خودخواه اند یا تنها به علائق و منافع خاص چون ثروت، شهرت وسلطه یافتن بر دیگران دلبستهاند، بلکه بدین معناست که ایشان علاقهای به علائق یکدیگر ندارند، ایشان باید چنین بی انگارند که حتی ممکن است با اهداف معنویشان مخالف شود، به همان طریقی که با اهداف پیروان مذاهب دیگر نیز ممکن است مخالفت شود. افزون بر این مفهوم عقلانیت را تا جایی که میشود باید به معنای محدود کلمه، که در نظریه اقتصاد رایج است، تفهیم کرد. یعنی؛ به معنای انتخاب موثرترین وسایل برای رسیدن به اهداف معین (رالز93؛62). رالز معتقد است در چنین بستری باید بکوشیم از وارد کردن هرگونه عنصر اخلاقی مناقشه انگیز [2]در آن خودداری کنیم، بایستی وضع ابتدایی را با قید و شرطهایی توصیف کرد که مواد پذیرش همگان باشد.
رالز جهت شرح ساختاری نظریهی عدالت به مثابهی انصاف، یک سوال اصلی را مطرح میسازد و پس از پاسخ به سوال و اصول مورد پذیرش در نظریهی مذکور به تشریح ساختار این نظریه میپردازد. سوال اصلی از این قرار است که آیا اصل فایده در وضعیتی که همگان بر سر اصولی به توافق رسیده جاری و ساری خواهد بود یا خیر؟ در همان نگاه نخست، بعید مینماید که اشخاصی که خود را با یکدیگر برابر و مطالبهی حقوقشان از یکدیگر را حق خود میدانند، بر سر اصلی توافق کنند که چه بسا به خاطر بدست آوردن سر جمعِ بیش تری از سود عدهای، دورنمای زندگیای پستتر را رای دیگری رقم بزند. چون همگان میخواهند از علائق و منافع خود و توانایی خود برای پیش برد برداشت خود از غیر محافظت کنند، هیچ کس دلیلی ندارد که برای افزایش تراز خالص خرسندی زیانی ماندگار بر خویشتن هموار کند. اگر انگیزههای خیرخواهانهی قوی و بادوامی در کار نباشد یک انسان عاقل ساختاری بنیادین را تنها بدان خاطر که سر جمع جبری سودها را بیشینه میکند. بی توجهی به تاثیرات پایداری که بر منافع و حقوق اساسی او به جای خواهد گذاشت، نمیپذیرد ( کاظمی و و ویسی، 90،34). در نتیجه در جواب صریح به سوال بایستی گفت: چنین مینماید که اصل فایده با مفهوم همکاری اجتماعی میان انسانهای برابر برای رسیدن به سود متقابل ناسازگار است. رالز در پاسخ به این سوال به واژهی کلیدی اشاره مینماید که نقش مهمی را در پردازش نظریهی وی بر عهده دارند. این سه کلمه عبارتند از: کثرت گرایی معقول، خیر و رابطهی متقابل، که در ذیل به شرح مضامین این واژهها از منظر رالز میپردازیم
1-1 کثرت گرایی معقول:
امر معقول در پی مهارکردن و محدود کردن آرزوهای فردی است تا اینکه با اهداف و خواستههای دیگر افراد هماهنگی پیدا کند. چنین شخصی تشخیص میدهد که دیگران نیز نیازها و تقاضاهای مشابهی دارند و بنابراین احتمال ایجاد ادعاهای متعارض وجود دارد. بدین سان او در مییابد که باید به دنبال کسب رضایت نسبی بود ( نه بی نهایت) (همان،90؛32). در لیبرالیسم رالز دو اصل عدالت را که پس از شرح مطالب فوق بدان اشاره خواهیم کرد، اصل برابری در تخصیص حقوق و تکالیف اساسی و اصل نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی را به عنوان اصولی که به وسیله افراد معقول پذیرفته خواهند شد، پیشنهاد و عرضه میکند. در واقع امر معقول، امکان و شرایط همکاری را بیشتر فراهم میکند.
12-خیر: خیر یا فایده مهمترین مفهومی است که تداوم و گسترش آن، اصل انصاف و استحقاق را در جامعه از بین میبرد. رالز برای جلوگیری از تضییع انصافف خیر را با حق، جایگزین کرد. به نظر او، حق مفهومی است که قابلیت ساماندهی معقول و منصفانه جامعه را داراست؛ به ویژه اگر جامعه از ساختار هویتی ناهمگونی برخوردار باشد. رالز معتقد است در صورت بی اعتنایی به حق و اصالت یافتن فایده در جامعه موازنهای که در پشت پرده صورت گرفته بود، مخدوش میشود و عواملی مانند شادی، لذت، رضایت و به طور کلی بهرهمندی، حق و انصاف را از بین خواهند برد (کاظمی و ویسی، 95 ؛33). به عبارتی ایده اولویت حق نقش اساسی در انگاره عدالت به مثابه انصاف دارد.
1-3- رابطه متقابل: از منظر رالز زمانی میتوان انگاشت که عدالت اجتماعی در بستر یک جامعه جاری است که رابطه متقابلی بین اعضاء و نهادها برقرار گردد. در صورتی که، چنین ارتباطی میان ارکان اجتماع برقرار باشد، کثرتگرایی معقول و برابری در حق هم مفهوم اصیل خود را خواهند داشت (حاتمی نژاد و راستی، 85؛42).
بدین ترتیب، رالز پس از پاسخ به سوال در باب اصل فایده و جایگاه آن در نظریه عدالت و فهم واژههای کلیدی در آن به اصول موجود در نظریه عدالت میپردازد. اشخاص مستقر در وضع ابتدایی دو اصل نسبتاً متفاوت را انتخاب خواهند کرد، که یکی برابری در تخصیص حقوق و تکالیف اساسی را اقتضاء میکند و دیگری بیان میدارد که نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی برای مثال نابرابریها در ثروت و قدرت تنها در صورتی عادلانه خواهد بود که منافعی جبران کننده برای همگان، به ویژه برای محرومترین اعضای جامعه در پی داشته است. این اصول مجالی برای توجیه نهادها بر پایه دلایل ناموجه باقی نمیگذارد. دلایلی از این دست که، سختیهای سوار شده بر عدهای از انسانها به واسطه خیر افزونتری که در مجموع به دست میآید، جبران میشود. اینکه برخی باید کمتر برخوردار شوند تا کار و بار برخی دیگر سکه شود. شاید مصلحت آمیز باشد اما هرگز عادلانه نیست. اما به دست آمدن سودهای بیشتر برای عدهای از افراد ناعادلانه نخواهد بود اگر از این رهگذار وضعیت اشخاصی که چندان بخت یار نبودهاند نیز بهبود یابد ( محمودی،96؛67). به معنای دیگر دو اصل عدالت عبارت است از: الف) هر شخصی از حق برابر در یک طرح کامالاً درخور از آزادیهای اساسی برابر، همسان با طرح همانندی از آزادیهای برابر برای همگان برخوردار است. ب) نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی باید دو شرط را بر آورده کنند: نخست)این که، باید در پیوند با مقامها و جایگاههایی باشند که در شرایط برابری منصفانه فرصتها همگان بتوانند بدان دسترسی داشته باشند و دوم اینکه باید از بیشترین سود برای کم بهرهترین اعضای جامعه برخوردار باشند ( خسروی و نیاورانی، 95؛3). اصل اول به اصل آزادی و اصل دوم به اصل برابری شناخته شده است. رالز معتقد است، همگان وابسته به طرحی از همیاری اجتماعی هستیم این اصول در بطن قرارداد اجتماعی میتوانند صفت ناعادلانه را از خود بزداید. بنابراین، نظریهی عدالت به مثابه انصاف نمونهای است از آنچه که رالز نظریه قرارداد گرایی مینامد ( رالز،93؛55).
بنابراین جهت جمعبندی کلی از مفهوم عدالت در مکتب رالز، بایستی گفت: رالز در پی نظریه قرارداد اجتماعی جان لاک، ژان ژاک روسو و کانت نظریه عدالت خود را مبتنی بر قرارداد اجتماعی می خواند. مراد رالز در اینجا، عقد قرارداد برای ورود یک فرد به جامعهای خاص، یا پذیرش حکومتی معین نیست، بلکه از نظر او، عدالت برای ساختار اساسی جامعه، شامل اصلهایی بر مدار توافق اولیه است ( جهانگرد، 83؛73). اصول عدالت که در موقعیت نخستین از سوی اشخاص برابر پذیرفته میشد، به توافقهای بعدی آنان سامان میبخشد. به این معنی که، آنان گونههای همکاری اجتماعی و شکل حکومت را تعیین میکنند. رالز چنین عدالتی را به عدالت به مثابه انصاف میخواند. اصول عدالت تعیین کننده حقوق اساسی و وظایف و مبانی تصمیمگیری درباره تقسیم منافع اجتماعی است (محدودی، 6؛67). اشخاص با پذیرش اصول عدالت، محدودیتهایی را خواهند پذیرفت. در عین حال این محدودیت که با آزادی پذیرفته شده است. منکر خیر و سعادت نیست. رالز با تکیه بر گزینش آزادانه، این حق را میپذیرد که مردم راه و رسم خاص زندگی فردی و اجتماعی خویش را هر چه باشد، دنبال کنند و تلاش کنند از عدم ورود هر عاملی که سبب تضییع این عدالت گردد.
2_ جایگاه نظریه عدالت در حقوق بین الملل:
نظریههای جان رالز در باب عدالت را میتوان به دو نظریه متمایز تقسیم کرد:نظریهی عدالت برای جامعه آزادی خواه دموکرات مانند آمریکا است که در سه کتاب خود به نامهای نظریه عدالت، آزادی خواهی سیاسی و عدالت به مثابه انصاف به طور مفصل به آن پرداخت است و دیگری نظریه عدالت وی برای جامعه جهانی در کتاب قانون ملل به آن میپردازد (نکوئی،1390؛129). جان رالز در تشریح جایگاه نظریه عدالت در عرصه بین المللی، همانطور که در یک جامعه ملی به فرایند ارتباط اعضای جامعه در بستر قرارداد اجتماعی میپردازد. در عرصه حقوق بین الملل هم در جهت توسعه این نظریه به ارتباط دولتها با یکدیگر پرداخت است. با این تفاوت که مذاکره کنندگان در جامعه داخلی افراد هستند، در حالی که در جامعه بین المللی، ملتها مذاکره میکنند در نظام داخلی، ساختارهای بنیادین و مفاهیمی وجود دارند که در نظام بین المللی موجود نیستند (همان 139؛130). قابل توجه است که رالز عدالت را در جریان ارتباط و همکاری دولتهای لیبرال دموکراسی ساری و جاری میداند. جان رالز برای تبیین مفهوم و جایگاه عدالت در عرصه بین المللی، اصولی که از عرف بین المللی نشات گرفته اند و به طور معقولانهای میتوانند مورد توافق همه دولتها قرار گیرند، به عنوان یک مبنا مشترک و عادلانه مطرح میسازد. وی در راستای بررسی سیاست خارجی در عرصه بین المللی رابطه این دولتها با دولتهای دیگر را تنها با توجه به رعایت اصول مذکور از جانب آنان مورد سنجش و ارزیابی قرار میدهد. بدین ترتیب، رابطهی یک دولت لیبرال دموکراسی با دیگر لیبرال دموکراسیها و یا با دولتهای شریف میتواند در همه عرصهها و به طور آزادانه و برابر اتفاق بیفتد ( کاظمی و ویسی، 90؛10). رالز معتقد است که، تمامی دولتها بنا به سیاستهای متفاوت، شایستگی داشتن جایگاهی برابر در جامعه بین المللی ندارند. بدین ترتیب به تقسیم بندی دولتها و انواع آنها میپردازد. 1) جوامعی که ماهیتاً نه میتوان ملت و نه دولت خواند. بلکه به دو دسته خود تقسیم میشوند که عبارتند از: جوامع تحت فشار و دیکتاتوری خیرخواه. 2) دولتهایی که معمولاً قانون شکن هستند یا به عبارتی نامداراگران خود بردو قسم تقسیم میشوند که عبارتند از: دولتهایی که در عرصه داخلی مستبد و در عرصه فراملی توسعه طلبند و دیگری دولتهایی است که در عرصه ملی مستبد و اما در عرصه فراملی منفعل و توسعه طلب نمیباشد. (تهرانی و اعلامی، 85؛227). اما آنچه که در نظر رالز است در وهلهی اول، ویژگیهای یک دولت لیبرال دموکراسی است که در برپایی عدالت نقش عمدهای دارد . پس از آن به شرایط دولت غیر لیبرال میپردازد و نحوهی ارتباط دولتها با چنین دولت قانون شکنی که به ترتیب به شرح این موارد میپردازیم.
1-2- آزادی برابر در دولت لیبرال دموکراسی:
رالز تعریف دقیقی از آزادی نداده است. وی در شرح مفهوم آزادی به بررسی مضمون آن در نهادها و جایگاه آن در قواعد عمومی پرداخته است. از منظر وی هم آزادی را بر اساس سه مولفه میتوان تبیین کرد: 1) کنشگری که آزادی است. 2) محدودیت یا قید و بندهایی که او از آنها آزاداست.3) آنچه که وی آزاد است انجام دهد یا ندهد. تبیین های کامل آزادی اطلاعات مربوط به سه مولفه را برای ما فراهم میکنند (رالز،93؛225). توصیف کلی آزادی از این قرار است: شخص یا اشخاص و یا گروهها رها از یک محدودیت یا محدودیتها آزاد هستند یا نیستند. از منظر رالز محدودیتها میتواند طیف های متنوعی را در برگیرند، از تکالیف و ممنوعیتهای تعیین شده به وسیله قانون گرفته تا تاثیرات متعددی ناشی از عقیده عمومی و منشا و اجتماعی. رالز عمدتاً در ارتباط با محدودیتهای گنجانده شده در قانون اساسی و محدودیتهای حقوقی آزادی را مورد بحث قرار میدهد و معنای دقیقتر رالز در کتاب نظریه عدالت اشاره میکند که اگر قانون اساسی حکم به آزادی عقیده داده است، در آن صورت انسان هنگامی از این آزادی برخوردار است که در پیگیری علاقههای اخلاقی، فلسفی و دینی خود آزاد باشد، هیچ محدودیت قانونی او را ملزم به انجام یا عدم انجام آیینهای دینی یا غیر دینی خاصی نکند و انسانهای دیگر هم قانوناً مکلف باشند که در امور این چنینی او دخالت نکنند (همان، 1393؛228). بدین ترتیب رالز معتقد است، صرف محدودیت عضو جامعه مدنی مطرح نیست بلکه بایستی حکومت و افراد دیگر را نیز قانونا به عدم دخالت در این آزادیها مخالفت کنیم. بنابراین، هر چند آزادیها از منظر رالز ممکن است محدود شوند، این محدودیتها تابع معیارهای مشخصی هستند که در قالب معنای آزادی برابر و ترتیب زنجیرهای در اصل عدالت بیان میشود.
1-1-2 حق آزادی برابر:
از منظر رالز حق آزادی برابر در وضع نخستین به این دلیل انتخاب میشود که در زیر حجاب جهل هیچ کس مایل نیست خود را در جامعهای ببیند که در آن از آزادی محروم است. افراد بیش از همه از این میهراسند که در جهان واقعی محروم از آزادی باشند، از همین رو ابتدا میکوشند این حقوق را برای همه انسانها به گونهای برابر تثبیت کنند. او چنین میانگارد که طرفهای درگیر پس از انتخاب اصول عدالت در وضعیت آغازین، به سوی پیمانی برای انتخاب قانون اساسی گام بر میدارند. در اینجا آنها باید عدالت ساختارهای سیاسی را به قضاوت بنشینند و قانونی اساسی برگزینند. این قانون اساسی برای این که عادلانه باشد باید از رویه عادلانه پیروی کرده و منجر به نتیجهای عادلانه شود (خسروی نیاورانی،95؛7).رالز در رساله خود چنین سوالی را مطرح میسازد، آیا قوانین وضع شده، به ویژه در زمینههای سیاستهای اقتصادی و اجتماعی عادلانه یا ناعادلانهاند. وی معتقد است پس از آن که این عضو جامعه مدنی در فرآیند قرارداد اجتماعی اصولی را در ارتباط با یکدیگر انتخاب نمود و پس از آن در قالب قانون اساسی متجلی است، قطع به یقین با توجه به بحث نخستین در تلاش هستند که عدالتی که در بردارنده دو اصل حیاتی آزادی و اجتماعی برابری است در آن جاری و ساری باشد. بدین ترتیب؛ چگونه میتوان به این اقناع رسید و از هر گونه نافرمانی مدنی به دور ماند. رالز در پاسخ به سوال مطروحه اشاره میکند که نوعی تقسیم کار میان مراحل در نظر گرفته است که در هر کدام از آنها به مسائل متفاوتی از عدالت اجتماعی رسیدگی میشود. این تقسیم کمابیش متناظر با دو بخش ساختار بنیادین است. نخستین اصل عدالت، اصل آزادی برابر، مهم ترین معیار پیمان قانون اساسی است که اصلی ترین لزوم آن از این قرار است: آزادیهای شخصی اساسی، آزادی عقیده و آزادی اندیشه باید پاس داشت، و فرآیند سیاسی در کل رویهای عادلانه باشد. بین طریق، قانون اساسی برای همه شهروندان جایگاه مشترک ایمن در مقام شهروندی برابر و عدالت سیاسی را محقق میکند (دامتو،90؛158). دومین اصل عدالت در مداخله قانونگذاری پا به عرصه میگذرد. این اصل حکم میکند که جهت گیری سیاستهای اجتماعی و اقتصادی باید به سمت پیشینه سازی امیدهای بلند مدت محرومترین اعضای جامعه باشد، البته در چارچوب برابری منصفانه فرصتها و نیز با حفظ آزادیهای برابر. در اینجاست که طیف وسیعی از واقعیتهای کلی اقتصادی و اجتماعی در کار دخیل میشود. دومین بخش ساختار بنیادین مشتمل بر تمایزها و سلسله مراتبی از ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که برای رسیدن به همکاری اجتماعی کارا و دربردارنده سود متقابل وجودشان ضروری است. بدین گونه تقدم نخستین اصل عدالت بر دومین اصل آن در تقدم مرحله پیمان قانون اساسی بر مرحله قانون گذاری بازتاب می یابد. (رالز93؛223). وآخرین مرحله چیزی نیست جزء اطلاق قواعد به موارد جزئی توسط قضات و جریان قانون و پیروی از قواعد از سوی عموم شهروندان. در این مرحله، هر کس دسترسی کامل به تمامی واقعیتها دارد. دیگر هیچ محدودیتی در زمینه اطلاعات وجود ندارد زیرا اکنون نظام کامل قواعد انتخاب شده است و اشخاص به تناسب خصائص و شرایط خود مشمول این قواعد قرار میگیرند. بنابراین، در چنین شرایطی عضو جامعه مدنی میتواند شاهد تحقق عدالتی باشد که اصول مطروحه در آن جاری است.
بدین ترتیب در جمعبندی آنچه که گفته شد دولت لیبرال دموکراسی از منظر رالز دولتی است که در آن حق آزادی برابر از طریق حاکمیت قانون اساسی جاری است و عدالت سیاسی، حاکمیت قانون، سهمهای توزیعی که همگی بر گرفته از دو اصل عدالت به مثابه انصاف است در آن مطمع نظر و متجلی است. بدیهی است دولتهایی از این قبیل توان برقراری ارتباط با یکدیگر را در عرصه فراملی و حقوق بین الملل دارا می باشند. به اعتقاد رالز ملزمات عدالت حکم میکند که چنین دولتهایی برای کسب منافع متقابل، همکاری را به عنوان معقولانهترین راه برگزینند. منظور از ملزومات عدالت این است که هم وحدت منافع وجود داشته باشد، زیرا همکاری اجتماعی زندگی بستری را برای همه ممکن میسازد و هم تضاد منافع، زیرا افراد به شیوه توزیع منافع حاصل از همکاری خود بیاعتنا نیستند. به مبنای همین ملزومات عدالت که رالز در سطح داخلی بیان نمود، همکاری روابط بین المللی نیز شکل خواهد گرفت ( کاظمی و ویسی 90،12)
2-2 دولتهای قانون شکن:
رالز نظریهی قانون ملل را تقسیم خاصی از حق و عدالت میداند که نسبت به اصول و قواعد حقوق بین الملل را برای آن اعمال میشود و این نظریه را آرمان شهر واقعگرا مینامند.زیرا؛ در عین آرمانی بودن، به واقیعتی چون وجود کشورهای قانون شکن و جوامع محنت زده توجه دارد. (نکوئی،1390؛131).بدین ترتیب، در مقابل دولت لیبرال دموکراسی که شایستگی حضور در صحن جامعه ملل را داراست و همچنین ارتباط با سایر دولتها، کشورهایی قرار خواهند گرفت که اساساً حق آزادی برابر در سیستم ملی آن برقرار نیست.
آنها صرفاً برای پیشبرد منافع خود، اقدام به جنگ خواهند کرد و در این راه منافع معقول و مشروع دیگر عدالتها را قربانی میکنند. آنها اغلب حقوق بینالملل را نقض میکنند. از چارچوب سنتی در حقوق مربوط به جنگ تخطی میکنند و حقوق بشر را پایمال نموده و به دیگر جوامع بیاحترامی میکنند (کاظم و ویسی 139؛26). رالز در این رابطه معتقد است که چنین دولتهایی نمیتوانند بخشی از سیستم همکاری بینالمللی باشد. از منظر وی، تنها رابطهای که میتواند میان مردمان لیبرال و شریف با دولتهای قانون شکن برقرار شود. منازعه است که میتواند شامل جنگ عادلانه، ملاحظات بشردوستانه و انواع تحریمهای بین المللی محدود میشود. از منظر رالز در این چارچوب، جوامع مطلوب نمیتوانند نسبت به دولتهای متمرد بیتفاوت باشند. این جوامع دلیل خوبی برای این نگرش دارند: دول متمرد خطرناک و تجاوزگرند، با تغییر آنها یا فشار بر آنها برای تغییر مسیرشان، تمام مردم از امنیت و آسایش بیشتری بهرهمند خواهند بود زیرا این دولتها فضای بینالمللی را خشونت آمیز میکنند. در مقابل این رفتار رالز متوجه مفهوم جنگ عادلانه میشود.حقوق ملتها، اهداف، مقاصد ذهنی و ابزارها و روشهای مجاز و ممنوعه مقابله جوامع به سامان با رژیمهای متمرد را معین میکند. هدف از جنگ عادلانه که جوامع بسامان ترتیب داده شود، صلحی پایدار و عادلانه میان ملتها و به ویژه مردم مورد تهاجم دشمن است (رضایی، 95؛76). وی معتقد است در جنگ عادلانه و مداخلات بشردوستانه و تعارض میان اخلاقیات و موازین بین المللی وجود دارد که در موردی می توان به فرمان اخلاق حتی اگر مغایر با مقررات و موازین بینالمللی باشد، پاسخ مثبت داد. اما مسئله یا شبهای که از نظر رالز مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته، امکان همکاری و یا حتی زندگی مسالمتآمیز یا حداقل بعضی از دولتهای قانون شکن است. مثلاً اگر آمریکا را یک جز جامعه ملل و عراق زمان صدام را یک دولت قانون شکن فرض کنیم. ایا رابطهی میان این دو میتوان به رویارویی نظامی منحصر شود؟ آیا مهم است که عراق در عرصه خارجی دولتی متجاوزگر و توسعه طلب باشد یا نه؟ آیا مردمان و دولتهای قانون شکن صرفا در حال جنگ با هم هستند؟ اصول حاکم بر این جنگ کدام_اند؟ اینها پرسشهایی است که قانون ملل پاسخ بدانها نداده است. به نظر میرسد گاهی رالز، طبقهبندی ششگانهای از دولتها را فراموش میکند از یاد میبرد که دولتهای قانونشکن را به دو دسته یکی آنهایی که در عرصه داخلی سرکوب گردد در عرصه خارجی توسعه طلبند و دیگری انهایی که در عرصه داخلی سرکوب گرند، اما در عرصه خارجی توسعه طلب نیستند. تقسیم بندی کرده است ( کاظمی و ویسی 1390؛28). به هر حال رالز انگیزه و تمایل به تهاجم را خصلت بارز دول قانون شکن میداند. از نظر او این رژیمها طبق این منطق که درگیری در جنگ منافع عقلانی و نه معقولانه آنان را پیش میبرد یا ممکن است پیش ببرد، درگیر جنگ میشوند. او سپس با تسری دادن حکم تجاوزگری و توسعه طلبی به هر دو نوع آنها اعلام میکند: دول قانون شکن، سرکوب گر و خطرانکند.
نظریهی عدالت رالز در صحن بین الملی خالی از نقد و انتقال نماد، بسیاری از نظریه پردازان معاصر چون مایکل سندل، نظریه وی را به چالش کشیدند که بخش بعدی، به اشکالات نظریه رالز از منظر آنها میپردازیم.
3_ اشکالات نظریهی رالز:
ماهیت نظریه رالز و کانت یکی هست، هر دو از نظریه قرارداد به عنوان مبنای عدالت بحث مینمایند؛ کانت از اجماع عقلهای محض بر سر تکلیف که ادامه مطلق عقل تعیین کنند، عدالت هستند، میگوید و رالز قوانین انسانهای عقلایی در وضعیت نخستین بر سر اصول عدالت. روش هر دو اتکا به توافق و قراردادی اجتماعی با شرایط خاص است که خود رالز هم بر آن تاکید دارد. به عبارتی این توافق قرار نیست هیچگاه در عالم واقع محقق گردد. در عین حال میتوان این سوال را طرح کرد که چرا قراردادهای فرضی باید مبنای عدالت که به باور رالز مهمترین فضیلت نهادهای اجتماعی است. باشد. قراردادهای فرضی با دهها پیشفرض مبنا قرار میگیرد چرا که قراردادی واقعی و بدون پذیرش این پیش فرضهای بی شمار غیر ممکن است.(نادران و نعمتی 91؛21). رالز در رسالهی عدالت به پاسخ به این سوال و چرایی موضوع نپرداخته است اما بایستی از طرفی به این امر توجه شود که این قرارداد فرضی فقط نظر خود رالز درباره عدالت است نه آنچه که موضوع مورد توافق و قرارداد افراد جامعه قرار میگیرد. حتی اگر فرض شود که مبنای عدالت، توافق واقعی افراد عقلایی جامعه هست که تعلقی به منافع خود ندارند و از برخی آگاهیها و اطلاعات محروم هستند (همان، 91؛23).
ایراد بعدی که به نظریه عدالت رالز وارد است در باب مضمون خود مختاری میباشد به این مثال توجه کنید. ممکن است کشور A ادعا کند که دارای جنگ داخلی به هم مرزهای ملی خود است اما گروه b که شورشیها هستند ممکن است ادعا کنند که Bخود یک کشور است که مورد تهاجم A قرار گرفته است. مانند حالتی که در شمال و جنوب کره ، شمال و جنوب ویتنام، شرق و غرب پاکستان صورت گرفت. اغلب َA این موضوع را اختلاف میان یک بخش از کشوری بخش دیگر میداند اما B آن را جنگی میان دو کشور مجزا میداند (داماتو، 90؛151). دیگر کشورها واکنش متفاوتی به این ادعاها خواهند داشت و از هر یک از آنها حمایت خواهند نمود. بنابراین ما با یک سوال مواجه هستیم که طبق نظریه رالز ادعای یک کشور بر سر خود مختاری خویش است. چه کسی نماینده یک کشور است؟ وقتی رالز به مردم میپردازد، او یک فرد را از دیگری متمایز میکند و میگوید که همه آنها مستحق آزادی برابر هستند اما وقتی کشورها مدنظر هستند، گاهی اوقات تمایز یک کشور از کشور دیگر به ویژه زمانی که باید آنها را مجزا کرد یا موضوع جنگ داخلی مطرح است. بسیار دشورا است (همان،1390؛151). معضل دیگری که مشکل کوچک شده از جنگ داخلی است، زمانی بروز میکند که کشوری تصمیم میگیرد تا در امور داخلی کشور دیگری با هدف حفظ آزادی یا حیات گروهی اقلیت و سرکوب شده در ان کشور دخالت کند. با توجه به اصل آزادی برابر انسانها، ممکن است این سوال مطرح شود که آیا ممکن است اصل آزادی برابر افراد در یک کشور با اصل آزادی برابر افراد در کشور دیگر در تضاد باشد. رالز فرض مینماید که هیچ تضادی در قبال آزادی برابر افراد وجود ندارد اما مسلماً به ویژه در فهم از خدمت سربازی که معقتد است، خدمت سربازی تنها زمانی مجاز است که تقاضا برای دفاع از آزادی وجود داشته باشد و نه تنها شامل ازادیهای شهروندان جامعه بلکه افراد دیگر جوامع باشد، چنین تضادی بروز میکند به عبارتی برای حفظ ازادی افراد در کشور B کشور A باید ازادی برابر افراد کشور B را نقض کند و در امور داخلی آن دخالت کند. اگر کشور A این کار را انجام ندهد آنگاه افراد کشور B از این حق خود محروم خواهند شد (همان،1390؛153). به عبارتی رالز در شرح نحوهی ارتباط با دولت قانون شکن نظریه جنگ عادلانه و مداخله بشردوستانه را مطرح نمود، اما در اینجا اصل حقوق آزادی برابر شهروندان خدشهدار خواهد شد و یک تمایزی میان ملت دولت شریف و دولت قانون شکن ایجاد خواهد شد. بنابراین شاید بتوان از بارزترین اشکالات داده بر نظریه عدالت به مثابه انصاف جان رالز در صحنه بین المللی را : 1) وابستگی به مفهوم قرارداد اجتماعی دانست و شرایط وابسته به آن 2) عدم تشریح موقعیت یک دولت قانون شکن که در معرض جنگ عادلانه و مداخله بشردوستانه دولت شریف قرار میگیرد، درچنین شرایطی مفهوم حقوق آزادی برابر دچار اختلال میگردد. 3) در مورد سوم میتوان به این امر اشاره کرد که بنا بر نظریه عدالت اجتماعی، کشورها هم میبایست در ارتباط با یکدیگر و سایر دولتها از این برابری برخوردار باشند در حالی که شاهد آن هستیم برخی کشورها حضوری بیشتر از دیگر کشورها در برخی سازمانهای بین المببی دارند. شاید این امر مصداق نابرابرری باشد. پرفسور مگ دوگل و همکارانش بارها استدلال کردهاند که حتی در حقوق بین الملل نیز برخی کشورها غیر شرکت کننده یا ناظر بدین ترتیب، تلقی میشوند که این هم مصداق نابرابری است.
بدین ترتیب؛ با وجود آنکه نظریه عدالت رالز نقش بسزائی در عرصه حقوق بین الملل، هم چنین قرن بیستم داشته است اما خالی از اشکال نیست که بر حقوقدانان واجب است با استفاده از روش حقوق تحلیلی به بررسی همه جانبه آن بپردازند.
برآیند:
جان رالز، در تشریح نظریهی عدالت از وضعیت اولیه آغاز مینماید. در چنین شرایطی انسان عاقل میبایست اصول و ارزشهایی در جهت ادامه حیات گزینش نمایند. بدین ترتیب از وضعیت اولیه خارج شده و به مرحله انعقاد قرارداد اجتماعی میرسد. قطع به یقین پس از خروج از وضعیت خام، حاکم صلاحیت برقراری اصول مذکور را دارد و عضو جامعه مدنی بایستی محدودیتها را بپذیرد. از منظر رالز درچنین جامعه ای دو اصل میبایست جاری و ساری باشد. اولین اصل آزادی است و اصل دوم اصل برابری است که ستون تشکیل دهندهی نظریهی عدالت اجتماعی میباشند. رالز پس از تشریح این نظام معتقد است، زمانی عدالت در صحن بینالمللی بسط خواهد یافت که کشورهایی با نظام حقوقی و سیاسی لیبرال دموکراسی حضور داشته باشند. در چنین شرایطی دولتها میتوانند در قالب اصول و قواعد موجود با یکدیگر ارتباط داشته باشند. رالز از چنین دولتهایی تحت عنوان دولت شریف یاد میکند. اما مشکل و نقد اساسی به نظریهی رالز زمانی است که قرار است دولت شریف با دولت قانون شکن ارتباط برقرار نماید. رالز معتقد است جهت برقراری عدالت و حذف عامل برهمزننده نظم موجود، دولت شریف میبایست روی به جنگ عادلانه یا مداخله بشردوستانه آورد. چیزی که امروزه هم محل مناقشه حقوقدانان است،نقض نظریه عدالت اجتماعی رالز در ارتباط میان دولت ها از سوی مفاهیم جنگ عادلانه و مداخله بشردوستانه می باشد. زیرا سبب تضییع حقوق ملت دولت قانون شکن به نسبت ملت دولت شریف است. عده زیادی از حقوقدانان جنگ عادلانه، مداخله بشردوستانه و حتی دفاع مشروع و مصادیق آن را خلاف مضامین حقوق بشری میدانند. شاید نیاز بود که رالز در جهت بسط نظریه خود بیشر به شرح این مفاهیم میپرداخت و اما حقوق بین الملل معاصر هم با وجود اثرات مثبت نظراتی چون عدالت اجتماعی جان رالز خالی از بی عدالتی نیست و این موضوع در ساختار سازمان ملل هم به صورت شکلی هویداست. با امید روزی که بتوان با استفاده از روش تحلیلی حقوق به ترمیم و حتی ایجاد سیستم جدید حقوق بین المللی فارغ از هر گونه بی عدالتی دست یافت.
منابع:
الف_کتاب
1-رالز،جان. (1971).نظریهای در باب عدالت. ترجمه مرتضی نوری. نشر مرکز. 1393.
ب- مقالات
2- اعلامی، حسین و تهرانی.علیرضا. نظریه عدالت، نشریه حقوق اساسی شماره 6 دی ماه 1385
3- حاتمینژاد، حسین و راستی، عمران، عدالت اجتماعی و عدالت قضائی؛ بررسی و مقایسه نظریات رالز و دیوید هاردی، فصل نامه جغرافیایی سرزمینی، شماره 9، 1385
4- خسروی، حسن و نیاورانی، فاطمه، تحلیل مفهوم و قلمرو آزادی از منظر جان رالز، دو فصلنامه حقوق اساسی، سال سیزدم،1395
5- داماتو، آنتونی، حقوقبین الملل و نظریه عدالت رالز، نامه فرهنگ شماره 58. 1385
6_رضایی، حسین، مداخلات بشردوستانه از دیدگاه شهید مطهری و جان رالز، نشریه حقوق عمومی اسلامی، پاییز و زمستان 95
7_ کاظمی، مسعود و ویسی، سارا، جان رالز و عدالت بین المللی ، پژوهشنامه علوم سیاسی، صص 37-7-1390
8_ عمودی، علی، فلسفه هم آوایی ازادی و برابری در نظریه عدالت جان رالز، پژوهشنامه علوم سیاسی، شماره دوم، 1396
9_ نادران، الیاس و محمد، نعمتی، نقد و بررسی مبانی و روش شناسی نظریه عدالت جان رالزف نشریه مطالعات اقتصاد اسلامی، شماره 9 . 1391
10_ نکویی، مجید، رویکردی انتقادی به حقوق بشر بین الملل در پرتو نظریه عدالت جهانی جان رالز، مجله حقوقی دادگستری به شماره 79، 1391.
11_ جهانگرد، هاجر، نظریه عدالت جان رالز، فصلنامه تامین اجتماعی، شماره نوزدهم 1383
[1] کانت هم در شرع جامعهی مدنی در فلسفه سیاسی خود، تفکیک قوا را عاملی در جست برقراری صلح و عدالت و به عنوان رکن اساسی جامعه مدنی و عاملی در جست محدودیت قدرت میداند.
[2] رالز معتقد است که، هر آنچه که در محوریت اخلاقی سبب بر هم زدن عدالت اجتماعی بوجود آمده در بستر جامعه گردد، منفور خواهد بود.