ویرگول
ورودثبت نام
آبی پر از امید
آبی پر از امید
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

تلخ...

حرفاش بوی مرگ می داد، کلماتش مزه قهوه تلخ و سرد رو می داد، نگاهاش، انگار عریان انداختنت تو یخ، لب هاش مزه سیگار می داد، دست هایش مثل اسیری قصد کرده بودند فرار کنند، خودش را وادار می کرد دستش را به دور کمرم بیندازد اما طاقت نداشت، نگاهش به در بود که برود، لب هایش باز میشد اما در خاموشی کامل بسته میشد، ترسو بود می ترسید خداحافظی کنه نمی دونم از ترس من بود یا از احساس خودش می ترسید... آخرین بغل؟ به یاد نمی آورم او بی خداحافظی رفت ...




ميخواي رشد كني؟ تنها شو، خيلی تنها، خيلی خيلی تنها.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید