Ayla :)
Ayla :)
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

مثل اینکه تموم نشده| قسمت پنج

سلام :)

بعد از نمی دونم چند روز شاید یک هفته

خب تو این مدت یه سری احساسات جدید رو تجربه کردم و چون هدف از این سری پست ها به اشتراک گذاری احساسات و افکاری بود که ممکن برای همه ما در زمان جدایی رخ بده، از همین رو بومم خوش اومدید به پست جدید :))


اون آدم الان با یکی دیگست دقیقا همون طور که قبلا با من بود الان با یکی دیگه همون رفتارا همون حرفا همون محبت ها :))

نمی دونم انتظار نداشتم اذیت بشم اما دروغ چرا وقتی هنوز می بینمش بهم استرس دست میده دوباره و دوباره احساس خفگی می کنم

می دونی یه جاهایی واقعا آدم تعجب میکنه یعنی زخمت اونقدری سریع خوب شد که بری با یکی دیگه

یه داستان این وسط هست من طوری وانمود کردم که انگار با یکی دیگه هستم و اون وقتی متوجه این موضوع شد دست به این کار زد، ببینید چه طور میشه آدما رو امتحان کرد :)!

آقا تمام این مدت فکر می کردم یکی از بزرگترین خطا های زندگیم بودن با این آدم بود ولی الان فکر می کنم نه چرا خطا آقا اگه اینجوری نمیشد آیا من الان آدمی که در حال حاضر هستم بودم؟ آیا تجربه داشتم؟

عکسا و خاطرات رو هم پاک کردم چون آدم اشتباهی بود چرا باید نگاه مثبتی به یه آدم اشتباهی داشته باشم

می دونید احساس می کنم درد و زخمی رو دارم تجربه می کنم که واقعا برام زود بود واقعا تو سن من :))

ولی می دونید تو همه این مدت از خدا خواستم کمکم کنه، همیشه گفتم الآنم میگم افتخار نمی کنم ولی نه به دین اعتقاد دارم نه به چیزای دیگه ولی خدا رو همه جوره هستم، وقتی باهاش حرف می زنم و از صمیم قلبم کمک می خوام واقعا حس کردم واقعا متوجه شدم یه جاهایی یکی دستمو گرفت یکی بلندم کرد یکی اجازه نداد ببازم و این واقعا قشنگه :)


هر چی که هست من باید کنار بیام که این آدم رو هر روز می بینم و شاید به مرور زمان همه خاطراتی که داشتیم در پس زمینه ای از ذهنم محو شود و من تصمیم گرفتم همه احساساتم رو بپذیرم و خودمو درک کنم حتی اگه به غلط بوده یا خطا بوده



آدم اشتباهیتجربه
درد یا لذت کاری که انجام میدی نمی مونه اما افتخار یا شرمندگیش چرا!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید