من نمی دونم چم شده
چرا اونجوری که می خواستم نشد
می دونی گاهی به این جمله که « هیچ اتفاقی بی دلیل نیست » اعتقاد دارم ولی در حالت عادی مخالفم نمی دونم
وقتی فکر میکنی آشنا شدن با خیلی از آدم های زندگیم اتفاقی بوده و شاید اگر این طور نمیشد اون طور نمیشد اگر اون روز دقیقا وقتی که من اونجا بودم اون نبود هیچ وقت باهاش آشنا نمی شدم اگر به جای اون مدرسه میرفتم یه مدرسه دیگه هرگز ادمایی که باهاشون آشنا شدم رو نمی دیدم شاید هرگز نمی فهمیدم که به چی علاقه دارم تقدیر سرنوشت یا چی اینا منو توجیه نمیکنه یعنی بگم همه اتفاقی بود حتی کرونا تاثیر رو زندگی من گذاشت که تا آخر عمر باید ممنون این تغییر باشم خودم خواستم یا اتفاقی بود؟
یک سال میشه که به جای صحبت سکوت رو انتخاب می کنم انقدر سکوت کردم که دیگه واقعا حرفی برای زدن ندارم
سال پیش از سر عصبانیت حرف هایی رو زدم که اگر یک روز دیگه ادامه می دادم شاید الان اینجا نبودم شاید یکی از بهترین آدم های زندگیمو از دست می دادم از اون موقع حس حرف زدن ندارم از اون موقع می ترسم که اگه حرف بزنم دلشون بشکنه ولی مهم نیست که درون من از شدت حرف های انباشته شده احساسات ابراز نشده در حال انفجاره
شده بخواید به آدمی نزدیک بشید ولی فکر کنید شاید به خاطر این کار تمام زندگی تون عوض بشه همه افکار اهداف طرز فکر همه چیز ولی من ریسک پذیر نیستم نمی خواهم کاری کنم که بعد ها بگم کاش این کار رو نمی کردم
خیلی درد داره که احساس کنی مزاحم یکی هستی احساس کنی داری عذابش میدی احساس کنی می خواد ترکت کنه اما نمیکنه
من دارم خفه میشم
دیگه نمی تونم می خوام برم یه جایی داد بزنم
می خوام گریه کنم اما نمی تونم
می خوام عصبانی بشم می خوام از شدت عصبانیت منفجر بشم اما نمیشه نمی تونم
ولی هیچ کدوم فکر نمی کردیم به اینجا برسیم نه؟
منی که انقدر باذوق و انگیزه بود کجا رفته منی که یک عمر باهاش زندگی کردم نیست گم شده حالت پوچ شدم خیلی پوچ دیگه معنایی ندارم هویتم منو ول کرده و رفته من از درون پاشیدم... شکستم دیگه درست نمیشه دیگه من اون آدم نمیشم ولی من مثل اون بی معرفت نیستم من نمی خوام رهاش کنم اما دیگه اعتنایی به من نداره براش تموم شده ... تموم
ولی هیچ وقت مثل من نشید معنا خودتون رو از دست ندید
با خودتون مهربون باشید تا ولتون نکنه
اونی که بیشتر از همه باید نگهش داری خودتی نه اونی که تو را نابود کرد
یه جمله قشنگی بود میگفت:
آدما رو از خودتون متنفر کنید اما از خودشون نه...
سعی می کنم به حرف دیگران اهمیت ندم اما نمیشه چرا انقدر تو زندگی من دخالت می کنن اگه من بخوام کاری رو بکنم می کنم چرا باید بهم بگن برای اینکه عذابم بدن؟ ولی اگه بدونن دیگه چیزی از من برای نابود کردن نمونده ...
دارم فرار می کنم میرم میرم اما این مسیر انتها ندارم دارم بیراهه میرم ذهن من چرا اینجاست ؟!
شده احساس کنید اونجایی که باید باشید نیستید شده یادتون بره چی هستین کجا هستین چرا اینجایید... من روحم رو چند ماه پیش خاک کردم رهاش کردم ولی فراموشش نکردم
یه نصیحت:
هیچ وقت به دنبال معنا زندگی، دلیل وجود دنیا دلیل وجود خودتون ، چگونگی به وجود آمدن دنیا، مبدا پیدایش جهان و ... نرید چون هر چه بیشتر این مسیر رو برید بیشتر به تیمارستان نزدیک میشوید.
درصد انفجار ذهن من قبل از نوشتن:
۱۰۰٪
درصد افنجار ذهن من بعد از نوشتن:
۹۹٪
بیهوده نبود نه؟
رفیق بیا یاد بگیریم هر کاری که میکنی نباید صد درصد عالی باشه اما بدون هیچ وقت بی فایده نیست... تو نمی تونی همه تغییرات رو ببینی
« سه گانه خاورمیانه »
کتابی که در قالب شعر معاصر هست و دیروز خوندم خیلی کوتاهه اگه خواستید گریه کنید اگه خواستید احساساتی بشید اگر خواستید درد بکشید حتما بخونید :)
« سه گانه خاورمیانه »
کتابی که در قالب شعر معاصر هست و دیروز خوندم خیلی کوتاهه اگه خواستید گریه کنید اگه خواستید احساساتی بشید اگر خواستید درد بکشید حتما بخونید :)قسمتی از کتاب: اگر برای بریدن این رگ تیغ در خانه نباشد تا مغازه هم نخواهم رفت چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ! نه اصراری به زندگی دارم ، نه اصراری به مرگ ... :)
« سه گانه خاورمیانه »
کتابی که در قالب شعر معاصر هست و دیروز خوندم خیلی کوتاهه اگه خواستید گریه کنید اگه خواستید احساساتی بشید اگر خواستید درد بکشید حتما بخونید :)
قسمتی از کتاب:
اگر برای بریدن این رگ
تیغ در خانه نباشد
تا مغازه هم نخواهم رفت
چرا که دیگر
نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ!
نه اصراری به زندگی دارم ، نه اصراری به مرگ ... :)
اینجا خاورمیانه است و هر کجا را بکنی
دوستی، عزیزی، برادری
بیرون می زند