کتاب پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی. داستانی کوتاهی است که برنده جایزه نوبل ادبیات شده این کتاب در مورد پیرمردی ماهیگیری است که چند وقتی است که دیگر ماهی ایی گیرش نمی آید از همین رو همه او را بد شانس می دانند، اما پسربچه ای میان آن ماهیگیران است که به پیرمرد اهمیت می دهد و سعی می کند از او محافظت کند، پسر بچه چند وقتی را به همراه پیرمرد به ماهیگیری می رفته اما چون صید خوبی گیرشان نمی آمده، تصمیم میگرد دیگر با او به ماهیگیری نرود. روزی پیرمرد عزم خود را جزم می کند تا به ماهیگیری برود و این بار با ایمان کامل به سوی دریا می رود و کاملا مطمئن است به هدف خود دست پیدا می کند. سر قلاب او به ماهی گیر می کند اما او می داند که اگر قلاب ماهیگیری را بالا بیاورد ماهی از دستش می رود... در کتاب شاهد تلاش ها و امید هشتاد و چهار روزه پیرمرد برای رسیدن به آرمانش هستیم پیرمرد به ما یاد می دهد هرگز از آنچه می خواهیم دست نکشیم و سختی ها را تحمل کنیم و هیچ گاه امید و ایمانمان را نسبت به دست یافتن به آن هدف از دست ندهیم. او همه سختی ها را برای صید آن ماهی تحمل میکند، گرسنگی، تشنگی و درد را... اما سرانجام موفق می شود، ماهی را صید می کند اما آن ماهی سنگین تر از آن است که قایل توانایی حمل او را داشته باشد، پیرمرد ماهی را به قایق خود می بندد اما هنوز هم موانع سر راه او تمام نشده حتی الان هم که به هدفش دست پیدا کرده سختی ها تمام نمی شوند، اما او باز هم تا حد توان از ماهی محافظت می کند، روایت هنگامی است که به هدف میرسیم و آن را رها میکنیم انگار دیگر همه چیز تمام شده...
ماهیگیرانی که پیرمرد را بد شانس می دانستند حالا در حال تحسین و ستایش تلاش و موفقیت او بودند.
باید بگویم در عین سادگی داستان، راز هایی در آن نهفته است که شاید یه روزی به همه آنها پی ببریم. توصیه می کنم این کتاب را بخوانید حتی اگر کتابخوان هم نیستید، کمی وقت برای خواندن این کتابی کوتاه ( کمتر از صد صفحه ) بگذارید.
او گفت: اما آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده، اون می تونه نابود بشه اما شکست نمی خوره.
هیچ چیز بهتر از این نیست که هیچ نباشی ولی موثر باشی
او سعی می کرد آرام بگیرد، دردش نشان میداد که او زنده است.
خوش شانس بودن بهتره ولی من ترجیح میدم دقیق باشم. بعدش وقتی شانس میاد تو آماده ای
ناامید بودن احمقانه ست. از اون گذشته، به باور من گناهه.
آن ها از دریا به عنوان یک ستیزه جو، مکان یا حتی دشمن یاد می کردند اما پیرمرد همیشه دریا را زنانه و چیزی که یا به انسان لطف بزرگی می کند یا لطفش را از او دریغ می کند و اگر وحشیانه یا بدجنس عمل می کند به این خاطر است که کمکی از او بر نمی آید، تصور می کرد.
