ویرگول
ورودثبت نام
سمیرا جورابچیان
سمیرا جورابچیان
سمیرا جورابچیان
سمیرا جورابچیان
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

زندگی با سگ و گربه (قسمت 1)

  شما هم تا حالا به داشتن سگ و گربه فکر کردین؟

میخوام براتون اینجا، یکی از تجربه‌های جذاب دوران زندگیم رو بگم!

   ساعت یک و نیم شب بود که همسرم وارد خونه شد. البته تنها نبود، یک هاپوی کوچولو رو هم همراه خودش آورده بود. از تخت بیرون آمدم و با ذوق بغلش کردم. موافق اومدنش نبودم اما نمیتونستم اون موجود سفید و نرم و پشمالوی کوچولو رو که با چشمهای گرد سیاه و دماغ صورتی مشکی بهم نگاه میکرد بغل نکنم. نشستم روی مبل و نوازشش کردم. چقدر ناز بود! دماغ خیسش به ساعد دستم خورد و چندشم شد. نوازش موهای نرم و گرمش حس فوق العاده ای میداد. همیشه دلم میخواست موهای حیوانات پشمالو رو لمس کنم. مدتی گذشت، روی مبل گذاشتمش و بلند شدم. اونجا بود که چشمتون روز بد نبینه، ناگهان چشمان غرق در لذتم تبدیل شدن به چشمان گرگی عصبانی! آن موجود سفید و نرم و پشمالو روی مبل دستشویی کرد! روی مبلی که دوماه از عمرش میگذشت و حالا به رنگ سفید و آبیش یک رنگ دیگه هم اضافه شد! :(( کارد میزدی خونم درنمیومد. همینطور که داشتم با سرعت رویه تشک مبل رو درمیاوردم گفتم:

" اینجا جای سگ نیست. من نمیتونم نگهش دارم."

همسرم که عصبانیت من رو درک میکرد و خودش هم غافلگیر شده بود گفت:

" باشه میبرمش مغازه."

و من که هنوز عصبانی بودم، ادامه دادم:

" بیا فرش رو لوله کنیم حداقل یه چیزی رو نجات بدیم."

و نجات هم دادیم. فرش خوش نقش و نگارمان که روی زمین لم داده بود، تبدیل شد به یک لوله چغر و مزاحم و بدریخت کنار اتاق خواب.

فردای اون شب دیگر خبری از سگ در خانه ما نبود. برای دو روز آینده، قرار نبود به مغازه برم اما کاری پیش اومد و رفتم. آقا سگه هم اونجا بود، اما خاکستری شده بود! دلم براش سوخت. ترسیدم مریض بشه. و اینجا بود که شد آنچه شد... دوباره به خانه آوردیمش. تصمیم گرفتیم در اینترنت جستجو کنیم و ببینیم چطور میشه محل دستشویی کردن رو به سگ یاد داد. این ابتدای ورود ما به دنیای وسیع آموزش سگ بود. هنوز نمیدونستیم که هیچی نمیدونیم. دو تا ویدیو دیدیم و به نظر کار سختی نبود. یکی پارک سگ بود و یکی هم به این شکل که باید همه جای خونه پدهای مخصوص دستشویی سگ می انداختیم و چند روز صبر میکردیم تا ببینیم کدام پدها را مستفیض میکنه! بعد باید پدهای تمیز را برمیداشتیم و بقیه را کم کم به دستشویی نزدیک میکردیم. درنهایت همه پدها به دستشویی میرسیدند و سگ کم کم باید میفهمید که جای دستشویی کردن اونجاست. مثلا به همین سادگی! خوشحال و خندان با امید فراوان پدها رو همه جای خونه پهن کردیم. راستی این نکته را هم عرض کنم که یکی از مهم ترین بخش های زندگی سگها بو کردن هست. با بو کردن افراد و حیوانات را شناسایی میکنند، غذا را از غیر غذا تشخیص میدهند و... محل دستشویی کردن را هم با همین حس بویایی پیدا می کنند. ما هم به توصیه ویدیویی که دیده بودیم، برای مدتی پدهای کثیف شده را در محیط رها میکردیم تا دوباره روی همان ها بره. لطفا یک بار دیگر جمله آخرم رو بخونید تا متوجه عمق بدبو و کریه المنظر ماجرا بشید. الان که فکر میکنم باورم نمیشه که این کار رو کردیم. بهرحال آقا سگه روی پدها کارش را میکرد و هر چند روز یک بار پد های تمیز جمع و مابقی به دستشویی نزدیک می شدن تا بالاخره رسید به فقط یک پد داخل دستشویی. حتما فکر میکنید که چه خوب که با همه سختیش بالاخره یاد گرفت، اما این پایان ماجرا نبود. سگ دستشویی‌دار ما بنا به عادت اینکه باید روی یک چیزی دستشویی میکرد، هرچیزی روی زمین میدید فکر میکرد مستراح است! کاری نداشت پلاستیک خرید بود یا شالی که از روی مبل سر خورده بود یا حتی کیفی که با شیطنت از روی صندلی انداخته بود. قالیچه فلک زده اتاق هم که  کاملا نقش زمین بود و بسیار به پدهای پهن شده میماند. هرچه روی زمین بود این پیام را داشت: «من توالتم، بفرمایین!» بگذریم از اینکه هر سگی بعد از آموزش ممکن است خطا کند و تامدتی جاهای نامربوط خانه هم یادگاری درست کند.

در همین دوران بود که اسمش را انتخاب کردیم، اول اسمش را گذاشته بود Snow . ولی تو دهن نمیچرخید. همسرم که مهارت جالبی در انتخاب اسم برای حیوانات داره، یاد تن تن و میلو افتاد. میلوی تن تن هم دقیقا پاکوتاه و یک دست سفید بود. اگرچه نژادش فرق داشت، اما با اغماز واقعا شبیه هم بودند. تا اینجا اون موجود سفید و نرم و پشمالو شده بود آقا میلو، سگِ دستشویی دار.

شاید بپرسید چرا پارک سگ رو انتخاب نکردیم. در جواب باید بگم که فکر میکردیم از اینکه در محیطی محصور باشه اذیت میشه. گفتم که، هنوز نمیدونستیم که هیچی نمیدونیم. و جالب اینجاست که روش انتخابی ما در نهایت جواب مطلوبی نداد. و میلو از طریق باکس یاد گرفت که کجا دستشویی کند.

خرابکاری های آقا میلو، صرفا حول موضوع دستشویی نمیچرخید، یکی دیگر از شاهکارهاش جویدن وسایل با ارزش و بی ارزش خانه بود. بخصوص اگر تنهاش میگذاشتی. خانه رو خالی گیر میاورد و هرجا که عشقش می کشید، فک مسلح به دندانهای تیز کوچکش رو به کار می انداخت و شروع میکرد به کنده کاری. به نظرتون هنوز همون موجود سفید و نرم و پشمالوی کوچولوی گوگولی بود؟ ولی خب چاره چی بود؟ دندوناش میخواست در بیاد و انگار اینجوری لثه‌هاش رو میخاروند. بعدا براش دندونی گرفتیم :دی

دیگه چیزی نمونده بود که پسش بدیم. یادم میاد یه روز میلو رو با همسرم تنها گذاشتم و به خانه مادرم رفتم. گفتم دیگر طاقتشو ندارم. :)) تنها دلیلی که پسش ندادیم این بود که چند روز دیگر نوبت کلاس آموزش سگی میشد که ثبت نام کرده بودیم. یه ماه بود که منتظر بودیم تا نوبتمون بشود. گفتم این همه تحملش کردیم، این چند روز هم روش. ولی معتقد بودم کلاس هم قرار نیست معجزه کنه و همین آشه و همین کاسه. بالاخره روز جمعه رسید و بعد از اون ماجراهای جالب‌تری اتفاق افتاد.

آقا میلو در بزرگسالی، عکس تولگیش رو پیدا نکردم :(
آقا میلو در بزرگسالی، عکس تولگیش رو پیدا نکردم :(

دوباره میام میگم بعد از کلاس چی شد. :)


سگتربیت سگحیوان خانگی
۰
۰
سمیرا جورابچیان
سمیرا جورابچیان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید