سمیرا جورابچیان
سمیرا جورابچیان
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

معرفی کتاب «خدمتکار»

تصویر کتاب با ترجمه هدیه تقویه
تصویر کتاب با ترجمه هدیه تقویه

این کتاب از اون کتاباست که دلم براش تنگ شده. برای شوق اینکه دوباره برم سراغش و ببینم بقیه‌ش چی شد. یه جاهاییش اینقدر جذاب بود که نمیتونستم رهاش کنم و باعث می‌شد دیرتر بخوابم. الان که تموم شده، جای خالی کتابی که نخوام زمین بذارمش واقعا خالیه.

کاترین استاکت، نویسنده این کتابه و شهرتش دقیقا به خاطر همین داستانه. جالبه که اینقدر تونسته صمیمی، صادقانه و دل‌نشین از زبان شخصیت‌های مختلف صحبت کنه که وقتی اسمش رو سرچ می‌کردم، انتظار داشتم سیاه‌پوست باشه.

موضوع کتاب در مورد سرگذشت زنان سیاه‌پوستیه که در خانه سفیدپوست‌‌ها به عنوان خدمتکار کار میکنن. هر کدام از اونها داستان خودشون دارند، اما نه اینکه کتاب فصل فصل بخواد داستان هر کدوم رو بگه. چندتا شخصیت اصلی داره که ماجراهاشون همراه با ماجرای بقیه خدمتکارها، یک طیف پیوسته رو طی میکنه.

چیزی که برام جالب بود، خشونت پنهان و آشکاری بود که خدمتکارها و خانواده‌هاشون باید تحمل کنن و این برام عجیب بود. باعث شد برم در مورد پیشینه برده‌داری بخونم تا ببینم دقیقا کجا و چی باعث شد که رنگ پوست دلیلی باشه برای برتری یا پست بودن. هنوز به جواب قطعی نرسیدم اما فهمیدم که از خیلی خیلی قبل، برده‌داری وجود داشته. قرنها قبل از میلاد! در برهه‌ای از زمان حتی بدیهی و لازم شمرده می‌شده. جمله جالبی که توجهم را جلب کرد، این بود که بدون برده‌داری امپراطوری روم شکل نمی‌گرفت. به کتابی رسیدم به نام «تاریخ برده‌داری» اثر نورمن ال ماخت و مری هال که احتمالا جواب سوالم رو داده باشه. هرموقع خوندم براتون خلاصه‌ش رو میذارم.

در کنار اینها، قسمت جذاب دیگه ای که کتاب به صورت غیرمستقیم پیش می‌برد، تلاش برای نوشتن و نویسنده شدن یکی از قهرمان‌های داستان بود که به نظرم الهام‌بخشه. دلیل دیگه‌ای که کتاب رو جذاب می‌کرد استفاده از تشبیه‌ها و توصیفهای به‌جا بود:

عکس استوارت با افتخار در اونیفرم دبیرستان نظام در مرکز دیوار دیده می‌شد. کنار آن عکس، فضایی خالی بدون قاب عکس بود و زیر آن فضای خالی، کاغذ دیواری به شکل یک مستطیل، یک درجه تیره‌تر شده‌بود. درواقع یک قاب عکس از روی دیوار برداشته‌شده‌بود.

این مدل از توصیفهای دقیق، در قسمتهایی از داستان دیده میشه که به‌نظرم دقیقا همینا نقش زیادی داشتن که فضای داستان رو بشه به راحتی لمس کرد.

من از تعریف کردن داستانهایم احساس آرامش میکردم. احساس میکردم که راه‌حلی پیدا میکنم. هر بار که از ملاقات با او به خانه برمی‌گشتم، حس میکردم که مقداری دیگر از سنگ خارای درون سینه‌‌ام ترک خورده و ذوب شده است و چند روزی راحت نفس میکشیدم.

جالبه بدونین که فیلمی هم اسم کتاب یعنی The Help ساخته شده و تونسته امتیاز 8.1 رو از IMDB بگیره.

راستی، مترجم این کتاب هدیه تقویه است و انتشارات البرز اون رو چاپ کرده. من این کتاب رو در فیدیبو خوندم.

https://fidibo.com/book/4735-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D8%B1
تصویر نسخه اصلی
تصویر نسخه اصلی


کتابسیاه پوستخدمتکارفیدیبو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید