ویرگول
ورودثبت نام
فریبرز رسولی
فریبرز رسولیفریبرزرسولی دبیر رسمی آموزش و پرورش مدیربزرگسالان آموزش ازراه دور معلم ۴۵ ساله اصلیت خلخال ساکن سراسیاب ملارد علاقمند به خاطره نویسی
فریبرز رسولی
فریبرز رسولی
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

گنجشک‌های کبابی

زمستان‌های روستای خانقاه بفراجرد همیشه پر از برف و سرمای شدید بود. در آن روزهای سرد، گنجشک‌ها که در روستا به آن‌ها "سرچه" می‌گفتیم، برای پیدا کردن دانه و غذا به هر دری می‌زدند.آن روز، مادر در طویله مشغول پختن نان بود. طویله ما فقط جای نگهداری حیوانات نبود، بلکه تنور نان‌پزی هم داشت. تنور روشن بود و گرمای دل‌نشینی از آن بیرون می‌آمد. بوی نان تازه در فضا پیچیده بود، اما در همان لحظه فکری در ذهن مادر جرقه زد..."چرا از این سرچه‌های گرسنه استفاده نکنم؟!"مادر بعد از پختن نان‌ها، یک مشت دانه در نزدیکی تنور ریخت. صدای افتادن دانه‌ها روی زمین در آن سکوت زمستانی مثل زنگ غذا برای گنجشک‌ها بود!چند لحظه بعد، دسته‌ای از گنجشک‌ها از راه رسیدند. اول با احتیاط به اطراف نگاه کردند، اما گرسنگی آن‌قدر شدید بود که ترس را کنار گذاشتند و دسته‌دسته وارد طویله شدند.همین که تعدادشان زیاد شد و گرم مشغول خوردن دانه‌ها بودند، مادر ناگهان در را بست!بال‌بال زدن و جیک‌جیک کردنشان فضا را پر کرد، اما دیگر دیر شده بود. تعدادشان به حدود ۴۰ تا می‌رسید!دیگر مشخص بود که قرار است شام آن شب چیزی غیر از نان و ماست باشد!مادر با مهارت، گنجشک‌ها را یکی‌یکی گرفت. پرهایشان را کند و بعد با چاشنی‌های مخصوص روی زغال کباب کرد.آن شب، طعم بی‌نظیر و ترد گنجشک‌های کبابی چیزی بود که فراموش‌شدنی نبود! شاید اگر امروز کسی این کار را بکند، عجیب به نظر برسد، اما در آن روزها و در سرمای سخت یک غذای خوشمزه و طبیعی بود که کسی از آن بدش نمی‌آمد.

پایان

غذای خوشمزهنگهداری حیوانات
۲
۰
فریبرز رسولی
فریبرز رسولی
فریبرزرسولی دبیر رسمی آموزش و پرورش مدیربزرگسالان آموزش ازراه دور معلم ۴۵ ساله اصلیت خلخال ساکن سراسیاب ملارد علاقمند به خاطره نویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید