نگاهم به دِلِ پر خون خیابون ، روحم رو غرق سکوت و تنم رو تبدیل به عروسک دروغ گو کرده ، لبخند صورتم آخرین دیوار بین بقیه با یه چاهِ عَمیقه
خیره ترین نگاه من دست های مظلوم و به هم پیچیدمه ، تَرسی که زیر لطیف ترین پوست دنیا قایم شده
هرکسی به من نگاه کرد ، با یه دلِ لرزون رد شد و سفیدی شد مهمون موهاش
چی میخواستم مگه جز یه برگ سبز ؟
یه فنجون قهوه ذل زده تو چشمام و قراره سطحی ترین چاله هارو تبدیل به دره های پر از شیب بکنه
زندگی هرچقدر هم قشنگ ، اما هنوز نتونسته درس منو پاس کنه ، شاید من ساده ترین سوال بودم که تو بدترین زمان پیدا شدم